یکی از مفاهیمی که به دلیل اقتضاهای تاریخی در مطالعات تاریخ اندیشه دچار بازتعریفیِ مداوم شده است مفهوم "قدرت" است.میشل فوکو تاریخنگار و متفکر فرانسوی یکی از کسانی است که تعریفی متفاوت از تعاریف دیگر از این واژه دارد.فوکو قدرت را بر مبنای بازنمای های نظام حقوقی و نظام قانونی که با مفاهیمی همچون: قانون،قاعده،حاکم،تفویض قدرت و غیره...است تحلیل نمیکند.تحلیل فوکو بر مبنای عملکردهای واقعی قدرت در بدنه جامعه استوار است سازوکارهای که برساخته از تکنولوژهای قدرت است.فوکو بیشتر مواقع تاَکید میکند قدرت وجود ندارد بلکه قدرتها موجودیت دارند ،جامعه بدنی یکپارچه نیست که در آن یک قدرت و صرفاً یک قدرت اِعمال شود،بلکه در واقع کنار هم قرارگرفتن،پیوند،هماهنگی و نیز پایگانبندی قدرتهایِ متفاوتی است که خاص بودگیشان را حفظ میکند.عناصر بنیادینی که تحلیل قدرت را در سازوکارهای ایجابیاش در غرب به دست میدهد را میتوان در متون فیلسوف انگلیسی جرمی بنتام فیلسوف و نظریهپرداز بزرگ قدرت بورژوایی سدهی هجدهم و مارکس فیلسوف آلمانی در جلد دوم سرمایه بیابیم.فوکو بر این باور است که در جلد دوم سرمایه به این حقیقت میتوان دست یافت که یک قدرت وجود ندارد،بلکه چندین قدرت وجود دارد که از قضا به شکل محلی و موضعی در کارگاهها اعمال میشود.این نوع از اشکال متنوع قدرت ناهمگن و موضعی و تکنیکی هستند.مارکس تاُکید بسیاری دارد بر ویژگی هم خاص،هم نسبتاً مستقل و هم به نوعی نفوذناپذیر قدرت واقعییی که کارفرما در کارگاه اِعمال میکند،نسبت به قدرتی از نوع حقوقی که در مابقی جامعه وجود دارد.پس مناطق قدرت وجود دارد.جامعه مجمعالجزایرِ قدرتهای متفاوت است.کارکرد اصلی این قدرتهای خاص و منطقهای ابداً منع کردن،مانع شدن و گفتن ((تو نباید)) نیست. کارکرد اولی،اساسی و دائمی این قدرتهای محلی و منطقهای در واقع این است که مولد یک کارایی و قابلیت باشند،مولد یک محصول.از نظرگاه فوکو همین اشکال مختلف اعمال قدرت محلی در سدههای مختلف است که باید تحلیل شود،جایی که حواسپرتی نظامهای حقوقی و قانونی را باید کنار گذاشت فوکو معتقد است نظام های حقوقی درونمایههایی کلاسیک از اندیشه بورژوازی است که اساساً قدرت را دادهای حقوقی در نظر میگیرد.