عمارت سلطان یک ساختمان با سه طبقه و نیم و زیرزمینی مرتفع است که در پلاک 716 خیابان دافین در محله فرانسوی، قدیمیترین محله شهر نیواورلئان یا به تلفظ صحیحتر نیواورلینز، شهر و بندر مهم ایالت لوئیزیانا در آمریکا قرار دارد.
محله فرانسوی در مجاورت رود میسیسیپی واقع شده و به خاطر معماری منحصر به فرد و بافت تاریخی از جاذبههای گردشگری مهم نیواورلئان محسوب میشود.
عمارت سلطان در سال 1836 ساخته شد. صاحب آن یک دندانپزشک اهل فیلادلفیا بود.
او حدود سه سال بعد این منزل باشکوه را به یک تاجر و زمیندار ثروتمند که به احتمال زیاد رگ و ریشه فرانسوی داشته، میفروشد.
خانه سالهای زیادی در مالکیت تاجر ذکر شده میماند تا اینکه پس از جنگ داخلی آمریکا و رکود اقتصادی که به دنبالش آمد، وی مجبور میشود عمارت را هرچه سریعتر به کسی که بهترین پیشنهاد را میدهد بفروشد.
اینجاست که سر و کله یک مرد مرموز اهل ترکیه پیدا میشود.
در مطالعاتی که از منابع مختلف داشتم، تا اینجای داستان مورد تائید است اما پس از پیدا شدن مرد تُرک اختلاف نظر فاحشی به وجود میآید.
طبق برخی منابع این مرد که گویی سلیمان نام داشته، برادر سلطان و عضوی از یک خانواده سلطنتی در عثمانی بوده است. تناقضات به پیشینهای برمیگردد که سلیمان از خودش ارائه میدهد.
طبق یکی از روایات سلیمان که از خانواده و سرزمین خودش طرد و تبعید شده بود برای سکونت تصمیم میگیرد به شهر جدید نیواورلئان نقل مکان کند، البته همراه با زنان و کودکان و ملازمان فراوان.
طبق روایت دیگری سلیمان به نمایندگی از برادرش که سلطان بوده و به قصد خرید عمارت برای او به نیواورلئان میآید و پس از انجام معامله، این سلطان و خانواده و خدم و حشم او هستند که در منزل ساکن میشوند.
به هرنحو ساکنین جدید در عمارت جا میگیرند و این آغاز ماجراهای عجیب در محله فرانسویهاست.
پذیرش هرروزه تعداد زیادی مهمان و جشن و پایکوبی مداوم گرچه در بین طبقه اشرافی جامعهای همچون انگلستان امری عادی به شمار میرفت و حتی در برخی نقاط آمریکای پیش از جنگ داخلی نیز قابل مشاهده بود ولی در آن وضعیت اقتصادی و در شهری همچون نیواورلئان مرسوم نبود.
اما مسئله اصلی اینجاست که مهمانان پرتعداد عمارت سلطان هیچ یک از اهالی آن شهر و همسایهها نبودند.
اینطور به نظر میرسد که از هنگام افول خورشید تا ساعاتی پس از بامداد مهمانان هموطنِ صاحب خانه غرق در خوشی و لذت میشدند و صدای خنده و بوی تریاک آنها تمام محله فرانسوی را در بر میگرفته است.
تمام اقلام مورد نیاز عمارت نظیر مواد غذایی و موم و فتیله برای شمعهای جدید و روشنایی منزل، طبق دستور قبلی، در پایان روز روی پلههای ورودی عمارت گذاشته میشدند و صبح روز بعد افراد میتوانستند سکههای طلا برای این خرید را از روی همان پلهها بردارند. افراد محلی به هیچ عنوان اجازه ورود به عمارت سلطان را نداشتند و تمام دانستههایشان از آنجا به صداها و بوهایی که میشنیدند و شایعاتی که بین مردم پخش بود، محدود میشد.
یکی از رایجترین و صدالبته وحشتناکترین چیزهایی که درباره عمارت سلطان گفته میشد، درباره این بود که صاحب منزل زنان و فرزندانش را شب هنگام شکنجه میکند و اساس این شایعه به صدای جیغ و فریادهایی برمیگشت که متعلق به زنان و کودکان بود و شبها از آنجا به گوش میرسید.
اسرار مخوف پیرامون عمارت سلطان فقط محدود به این موارد نیستند و مهمترین و به راستی دلهرهآورترین چیزی که درباره این مکان وجود دارد به پایان اقامت اهالی عثمانی در این عمارت برمیگردد.
نیواورلئان یکی از شهرهایی است که به طوفانهای سهمگین معروف است. گفتنی است این شهر که بخشی از رود مشهور و طولانی میسیسیپی را در بر گرفته به دلیل مجاورت با دو دریاچه پونچاترین و مورپاس و نزدیکی به آبهای آزادِ خلیج مکزیک در طول تاریخ همواره مورد هجوم طوفانهای دریایی عظیمالجثه قرار گرفته است.
در شبی که حادثه اتفاق افتاد یکی از همین طوفانهای مشهور سبب شده بود تمام ساکنین نیواورلئان در خانههایشان پناه بگیرند و درها و پنجرهها را با هرچیزی که در اختیار دارند از گزند طوفان حفظ کنند.
صبح روز بعد اما خورشید در آسمانی صاف و بیابر میدرخشید و مردم خوش ذوق را به پیادهروی صبحگاهی دعوت میکرد. یکی از اهالی شهر که مشغول گذر از محله زیبای فرانسویها بود متوجه جوی کوچکی از خون میشود که از درز پائین در ورودی خانه به راه افتاده و بیرون آمده بود.
او به سرعت ماجرا را با پلیس در میان میگذارد.
دو افسر پلیس به محل میآیند.
مطمئن نیستم که در آن زمان نیروی پلیس برای ورود به خانه اشخاص ملزم به دریافت مجوز قانونی بوده است یا خیر. به هر تقدیر پس از اینکه افسرها چند بار در میزنند و هیچ پاسخی نمیشنوند، با مجوز یا بدون آن، به زور وارد عمارت سلطان میشوند.
به محض ورود بوی تند تعفن حال آن دو افسر پلیس را دگرگون میکند. با کمی دقت متوجه وضعیت وحشتناکی میشوند: راهروی ورودی عمارت پر از دست و پاهای قطع شده و اجساد مُثله شده است. خون همچون جوی روانی که از سرچشمهاش فاصله چندانی ندارد، زیر کفش پلیس جا خوش میکند. یکی از افسران بلافاصله دچار حالت تهوع و استفراغ میشود.
با پیش روی در خانه همه چیز بدتر میشود. اجساد کودکان و زنان با بیرحمی تمام تکه تکه شدهاند.
در حیاط مرکزی عمارت سلطان کوهی از اجساد با بوی غیرقابل تحمل انتظار دو افسر نگونبخت را میکشد.
تمام مهمانان و خدمتکاران با دست و سرهای جدا شده روی هم تلنبار شدهاند. حوض وسط حیاط به جای آب با خون پر شده است. دسته بزرگی از مگسها دور پشته اجساد پروانهوار میچرخند و چند کلاغ روی نرده بالکن صف کشیدهاند. دستی از خاک بیرون زده است، گویی آخرین درخواست کمک مردی بوده که زنده به گور شده است.
آن دست متعلق به صاحب خانه بود؟ هیچوقت مشخص نشد.
واقعا در آن شب کذایی چه اتفاقی افتاد؟ برای این سوال هم هیچ جوابی وجود ندارد.
حدس و گمان پلیس بر این بود که صاحب خانه احتمالا صاحب همان دست بیرون از خاک است یا جایی در دریا غرق شده است.
همچنین آن فاجعه به دست دزدان دریایی که آن شب گذرشان به سواحل نیواورلئان افتاده یا دستهای مزدور آدمکش اتفاق افتاده که دومی محتملتر است.
اینکه چه کسی ممکن است این مزدوران را اجیر کرده باشد تا دست به چنین جنایتی بزنند به تناقضی برمیگردد که در روایت ماجرا وجود دارد.
اگر سلیمان برادر مطرود سلطان بوده باشد احتمال میرود خود شخص سلطان یا یکی از افراد خانواده سلطنتی این قاتلین را استخدام کرده باشد. اگر سلیمان دوست و پیشکار برادرش بوده که زحمت خرید عمارت را کشیده است، پس احتمالا خودش این نقشه را چیده چرا که در سناریوی دوم جسد برادر سلطان هیچوقت پیدا نشد.
به هرحال کل داستان پشت پرده ضخیمی از تردید و افسانههای محلی قرار گرفته و مشخص نیست از اساس چنین ماجرایی صحت داشته باشد.
عمارت سلطان پس از این ماجرا تا مدت قابل توجهی متروک و خالی از هر ساکن جدیدی ماند. در قرن بیستم میلادی اما شرایط تغییر کرد.
در دهه 1940 میلادی عمارت سلطان تبدیل به خانه هنر میشود؛ البته برای حدود بیست سال.
بعد از 1966 بنا تبدیل به ملک خصوصی شد و از آن زمان تاکنون در اختیار مالکین متعددی قرار گرفته است.
البته که کار اهالی عثمانی با این عمارت همچنان ادامه دارد.
گزارشهای متعددی از افراد مختلف در بازههای زمانی متفاوت مبنی بر فعالیتهای فراطبیعی در این ساختمان گزارش شده است.
زن و شوهر جوانی که شاهد ایستادن مردی با یونیفرم نظامی عثمانی در بالکن بودهاند.
کودکانی که حین بازی روح شناور یک زن را در اتاقشان دیدهاند.
سگی که کنار صاحبش ایستاده بوده و ناگهان با نیرویی نامرئی به انتهای زیرزمین تاریک ساختمان پرت میشود یا وسایل شخصی افراد مختلف ساکن در این عمارت که ناپدید میشوند.
و بسیار گزارشات و خاطراتی از این دست.
به علاوه صداهای دهشتناکی که در بعضی شبها، به خصوص زمانی که باد در بین کوچههای محله فرانسوی زوزه میکشد، در سرتاسر عمارت میپیچند و اهالی ساختمان و همسایهها را به وحشت میاندازند.
تمام چیزهایی که گفته شد عمارت سلطان را تبدیل به مکانی مرموز و ترسناک میکند، مکانی جذاب و وسوسه کننده برای تمام مشتاقان ماجراجویی و افراد کنجکاوی که رویاهای بزرگی در سر و شهامت زیادی در دل دارند.
***
متنی که مطالعه کردید بخشی از داستان جدیدی است که مشغول نوشتنش هستم و نام فعلیش ((شب نشینی با سلطان کنار میسیسیپی)) هست اما تقریبا ۹۰-۹۵ درصد مطالبی که ذکر شد کاملا مستند بوده و براساس مواردی هست که در منابع خارجی و مربوط به این ماجرا ذکر شده و به جز قسمت کشف حادثه توسط پلیس و گزارشات فعالیتهای فراطبیعی قرن بیستم و بیست و یکم در عمارت سلطان (که خودم به آنها شاخ و برگ دادم)، بقیه بخشهای متن کاملا وفادار به واقعیت است.
***
سیدامیرعلی خطیبی
تصویر از سایت Shorpy.com