S.amirali
S.amirali
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

درباره عکسی از پدربزرگِ پدربزرگم

سیدحسین خطیبی
سیدحسین خطیبی


اخیرا به نسل و ریشه­‌ام فکر می­‌کنم، به اجدادم.
عکسی دیدم از پدربزرگِ پدربزرگم؛ پنج نسل پیش از من.
از عکس عکس گرفتم.
گهگاه و بی­‌دلیل سراغ عکس می­‌روم و روی صورت او زوم می­‌کنم.
عکس گویا سال 1300 شمسی گرفته شده، صد و دو سال قبل.
سعی می­‌کنم بفهمم چه احساسی دارد. صد و دو سال قبل در شهری که هنوز بومی و عقب مانده است، جلوی دوربین عکاسی نشستن چه احساسی دارد؟
نامش حسین بود، هم اسم پدربزرگم.
حسین. در آن لحظه که عکاس­‌باشی برای گرفتن عکس به شما آماده باش می­‌داد و شما چنین شق و رق جلوی دوربین می­‌نشستی، به چه چیزی فکر می­‌کردی؟ در ذهنت چه بوده است؟
چرا گاهی در صورتت ته مایه خوشحالی می­‌بینم و گاهی رد یک درد کهنه؟
فقط این نیست ...
سعی می­‌کنم صورتش را با صورتم تطبیق بدهم.
آیا من و او شبیه یکدیگریم؟
آیا من باعث افتخار نیاکانم هستم یا سبب سرافکندگی­‌شان؟
آیا وقتی سخت­‌ترین مشکلات در زندگی من پیدا می­‌شوند، ارواح آن­ها پشتیبان من هستند یا فقط از دور مرا در حال دست و پا زدن نظاره می­‌کنند؟
((نمی­‌دانم)) جواب من به تمام سوالاتم است.
فقط امیدوارم روح او و باقی اجدادم در آرامش باشد.
این تنها کاری است که از دست من برمی­‌آید.


?سیدامیرعلی خطیبی?


(عکس را نمی‌دانم چه عکسی گرفته اما کسی که از او عکس گرفته شده همانطور که گفتم سید حسین خطیبی، پدربزرگِ پدربزرگم است و عکس این‌طور که به نظر می‌آید در سال ۱۳۰۰ شمسی گرفته شده است‌.)
(در ضمن این متن بخشی از رمان جدیدی است که امروز نوشتنش را تمام کردم، اما این به معنای حقیقت نداشتن جملاتم نیست. قبل از رمان هم می‌خواستم چنین چیزی بنویسم صرفا این دو مورد باهم تلاقی کردند.)

پدربزرگ پدربزرگمدوربین عکاسیدلنوشتهعکس نوشتهخطیبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید