ویرگول
ورودثبت نام
S.amirali
S.amirali
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

مرگ افسانه‌ها

چه شد که حاکمیت افسانه‌ها بر زندگی بشر پایان یافت؟

بشر اولیه، بشر غارنشین چه سلاحی در اختیار داشت در مقابل تمام ناشناخته‌های جهان، بیرون از غار امن و آتش گرمی که درست کرده بود؟
تخیل.
تخیل شمشیر دو لبه‌ای بود که هم او را تسلی می‌داد و هم می‌ترساند.
خیال پردازی بود که به صدای رعد ماهیت هیولاگونه می‌داد و به لطافت شبنم پاکی اشک‌های یک نوزاد را.
خیال خانه دوم و شاید اصلی آن انسان کهن بود.
زندگی پیش از مدرنیته سرشار از لحظاتی بود که انسان می‌توانست و حتی می‌بایست به منزل دومش سفر می‌کرد.
مکانی که کلید آن تنها در اختیار خود فرد بود و هیچ‌وقت بدون اجازه او کسی امکان ورود نداشت.
حاشیه امنی که در آن هرچیزی ممکن بود، گاه شیرین‌ترین بوسه از دورترين رویا و گاه هولناک‌ترین چیز ممکنی که درون تاریکی حل شده بود‌.
خیال جولانگاه روان و روح انسان بود.
برگردیم به پرسش نخست.
چه اتفاقی افتاد؟
در شلوغ‌ترین زیست‌ها باز هم خلأهای زیادی وجود دارد.
همین خلأها در گذشته زمان تنفس روح و آزادسازی قدرت تخیل بود.
تخیل مبهم بودن هنگام گرگ و میش را داشت و گرچه می‌توانست ریزترین جزئیات را مهیا کند ما را به دیدن یک تصویر کلی دعوت می‌کرد، دیدن با چشمان نیمه باز و کشیده شدن یک قلمو از جنس اشباح روی چیزهای عینی.
همه چیز در هم حل می‌شود و فرو می‌رود و از دل آن‌ها چیزهای جدیدی بیرون می‌آید که در عین بیگانه بودن به ریشه‌هایش وفادار است.
حالا چیزی جایگزین این ابهام شیرین شده که کاملا قطعی، دارای جسم و عینی است.
همین وسیله که امکان نوشتن و نشر این مطلبی که می‌خوانید را فراهم کرده و زندگی من و ما را به خودش و امکانات بی‌حد و اندازه‌اش وابسته کرده است.
نمی‌خواهم بدگویی این وسیله را بکنم چرا که این‌کار احمقانه است.
فقط می‌خواهم بگویم چه شد که خلأهای روزمره‌مان به جای فضای مجازی خیال با فضای مجازی دیجیتالی پر شد.
می‌خواهم بگویم چه شد که کار قوه تخیل‌مان مثل جسم شکننده و بی‌حفاظ‌مان که حالا دیگر حتی درون غار و کنار آتش امروزی احساس امنیت نمی‌کند، به دکتر و دارو و بیماری کشیده شد.
چه شد که افسانه‌ها سرطان گرفتند و شیمی‌درمانی به جای درمان، ذره ذره نیست و نابودشان کرد.
چه شد که افسانه‌ها مردند.

در پایان، گرچه خود بزرگ بینی بزرگی است اگر کسی مثل من، با وجود سربازان جان بر کف عالم خیال، مثل کیارستمی و میازاکی‌ها (انیمه‌ساز باشد یا بازی‌ساز فرقی ندارد)، چنین ادعایی کند اما اگر کمی دقت به خرج داد می‌توان متوجه شد که چرا من به عنوان آخرین جمله می‌گویم:((من افسانه‌ام.))

عکس و نوشته از سیدامیرعلی خطیبی


فضای مجازیسرطانتخیلخیالافسانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید