«سائر»
«سائر»
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

خاما

خاما رو اولین بار کجا برام خاص شد؟...

دقیق یادم نیست...

شاید اون وقتی بود که سر کلاس فارسی کتاب معرفی کرد...

یا وقتی که سرکلاس روان‌شناسی آن اوایل در بحث‌ها مشارکت می‌کرد.( آن اواخر که کلاس ها رو فقط برای حضور و غیاب میومد )

یا سرکلاس هلال‌احمر که در بحث‌ها مشارکت می‌کرد...

یا وقتی‌که داخل ماشین شغل بابای یکی از بچه‌ها رو حدس زد و در مورد اقبال لاهوری اطلاعات داشت.‌‌..

یا وقتی که در مورد اجاره کردن رحم گفت و استاد تعجب کرد که از کجا میدونه اینا رو...

یا وقتی ظرافت و ریزبینیش رو داخل طراحی نشریه دیدم...

یا وقتی شعراشو شنیدم...

نمیدونم دقیقا خاما از کجا برام خاص شد...


دقیق و ظریف...

تبع شاعری و کتاب‌خوان...

وقتی بخواد دروغ بگه خندش میگیره...

وقتی رفتارهای بچه‌گانه داره و در عین باوقار بودن گاهی اوقات به طرز عجیبی ساده و کودکانه رفتار میکنه...

ظرافت و وقت‌شناسی که در هیچ‌کس ندیدم...در واقع در معدود افرادی دیدم...

وقت‌شناسی و کمال‌گرایی و البته تا حد زیادی مرموز بودنی که تا کنون ادامه داره!

وقتی غرق کتاب‌خواندن می‌شود و در آن لحظه دستی هنرمند را می‌خواهم که تصویرش را بکشم...


افراد خاص...

نمیدانم حال خوب کن است یا نه...

گاهی حال خوبم در گرو حال بدم است...

اینکه فردی برایم خاص شود به گونه‌ای که حواسم را بقیه چیزها و آدم‌ها پرت کند و او را در دل ستایش کنم و در رفتارم آن را اقرار برایم خاص است...


اما خوب می‌ترسم که داستان آنولین برایم تکرار شود...

می‌ترسم که زیاد بینمان نباشد و سرطان دوباره یکنفر دیگر از دوستانم را از دنیای ناسوتی بردارد...

چه قدر از ترمه بدش میومد!...
چه قدر از ترمه بدش میومد!...
عکسی که حرف زیاد دارد برای گفتن...نقطه عطف آشنایی بیشتر همین عکس است...
عکسی که حرف زیاد دارد برای گفتن...نقطه عطف آشنایی بیشتر همین عکس است...










خاصخاطره
پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او این است مقام او دریاب مقام من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید