ویرگول
ورودثبت نام
«سائر»
«سائر»یه آدم که تنهایی‌هاش رو با کتاب و قلم تقسیم میکنه، عاشق فلسفه، دین، تاریخ...
«سائر»
«سائر»
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

دل‌گیر

به سان یخ

به مرگ آن عزیز دور از چشمم

غمی دارم بسی سوزان که نامش سوگ می‌ذارم

نمی‌دانم

که درد این است، نمی‌دانم

که آیا کفر باید گفت یا رحمت

برایش سرخ پوشم یا که مشکین رنگ

چشمانم باشد کدامین آب را معبد؟

خون یا اشک

خونی پر شده از لعنت و نفرین

یا که اشکی سرشده از خاطرات نغز خاکستر

تردید تردید تردید

آنچنان دل‌گیر

که همینش بستر تردید می‌یاشد!

دل‌گیر!

و من درگیر این دل‌گیر اکنون روحگیر هستم

شاید نفرتم مأوای من باشد

از اسارت در بر این روح بی‌ساحل

یا که از تردید این روح چنین دل‌گیر، دل‌گیر و پر از کینم!

تاب و توانم نیست؛

نه تردید را توانم من کشید با خود

نه مهرش را سزاوارم

نه کینش را دلم خواهد

بسی چشمان معصوم و رفتار پر از مهر و پر از عطفش

نوازش‌های گرم گاه و بیگاهش

که حتی موسم فصل خزان‌آرا

نبودش هیچ تغییری...

دلم را که خواهم باشدش پرکین

ناگریز پرشرم می‌سازد

دل که این باشد

چه جای اتفاق از آب چشمان پر از تردید؟

اشکی خونین مرا بس کور می‌سازد

به سان چشم آن یعقوب مسکین پر از آن خشم درد آلوده‌ی دوریِ آن محبوب

راهی نیست

که چشمان را برای اشک‌ها باشد

دلت پرخند و همچون روزگاران کهن خوش‌ باد

که یادت را گرچه نیست از نام تو چیزی در این کلبه

گرچه باشد کنه آن را سوز

که با آغوش قلب گرم خود پرسوز می‌دارم!

دلگیرشعر
۱۱
۱
«سائر»
«سائر»
یه آدم که تنهایی‌هاش رو با کتاب و قلم تقسیم میکنه، عاشق فلسفه، دین، تاریخ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید