همیشه افرادی که شجرهنامهای داشتند و میدانستند نیایشان کیست برایم جذاب بودند.
اصالت چیزیست که هیچوقت نمیتوانم از آن بگذرم. اصالت برایم مانند عطر چای خانه است و دستپخت مادر. افراد اصیل حتی اگر پست باشند برایم خاص هستند. کمترین اصالت همان حلالزادگیمان است که میدانیم کیستیم؛ حتی امام علی نیز به این مسئله اشاره کرده که هرگز مجهول النسب مانند کسی که نسب و پدرانش مشخص است نیست. البته که از رعیتهای بینوایی که جز نانی برای سیر کردن خود و خانوادهشان به چیزی فکر نمیکردند، توقعی بیشتر از دهان به دهان گشتن نام نیاکان و نوشتن آن دور از انتظار است.
اما اگر میتوانستم کاهلی نیاکانم را جبران کنم چه؟ اگر میتوانستم زیبایی اصالت را درک کنم چه؟ این را فردی که عاشق تاریخ است درک میکند.
شده گاها به این فکر میکنم که نیاکان من در دوران قدیم شده مسئولیتی خطیر داشته باشند؟ یا اینکه همیشه پیشه کشاورزی پیشه کرده بودند؟ شاید یکی از نیاکان من حرامزاده و حاصل تجاوزی بوده که اعراب و مغول و تاتار و یونانیها به مادرمادرمادرمادربزرگم کرده باشند. شاید هم عشقی آتشین بین دو فرد از دو خاندان دشمن...
در سلسله نبردهای پلیپونزی ساکن آتن و دریانورد قدرتمند آن بودهایم یا پیادهنظام بیهمتای اسپارتا؟ شاید هم خزانهدار حکومت ایران و شعلهورساز جنگ بین این دو؟ به خاطر فیلم وقیحانه ۳۰۰ از اسپارتا وایب منفی میگیرم و آتن هم شکست خورد، ترجیحم ایران مکار است.
در حمله اعراب به ایران نیاکان من کدام طرف بودهاند؟ سعد بن ابیوقاص پدرم بوده یا رستم فرخزاد؟ شاید هم یکی از سربازان ایرانی که به جرم دفاع از میهنش کشته شد و به نام کافر از مردنش خوشحالی کردند.
ممکن است در واقع عاشورا نقشی داشته باشند؟ از نسل افراد جبهه حق که گمان نکنم باشم، میماند جبهه باطل... هعی! امیدوارم در آنجا نیاکانم حضور نداشته باشند.
حداقل مطمئنم جد من به آغامحمدخان قاجار نمیرسد! اما شاید مسئول کشتن نیاکان من باشد؛ چرا که به روایتی نیاکان من کرمانی هستند.
اگر در گذر تاریخ نیاکانم مهاجرت کرده باشند چه؟ ممکن است از نسل سیبری باشم؟ یا عموزادههایی در قاهره داشته باشم؟ یا شاید هم ترک باشم. یادم میآید قبلا از اینکه کرد باشم خوشحال میشدم و الآن از ترک بودن.
شاید هم جثه نسبتا بزرگ دست و پاهایم حاصل یک عشق پنهانی بین گونه انسان خردمند و نئاندرتالها باشد.
از نوادگان ویلیام والاس هم قطعا نیستم؛ هم اینکه آنسر دنیاست و هم اینکه به گمانم قبل از فرصتی برای تولید مثل چهار قسمت مساوی تقسیم شد.
اما بینهایت از اینکه بفهمم جدم با اقبال لاهوری یکی میشد خوشحال میشوم! خوشحال که نه، بال در میآورم! حتی اگر یک درصد ژنم از مناطق پاکستان و افغانستان باشد بینهایت مسرور میشوم. آری برایتان شاید عجیب باشد اما من از پاکستان و افغانستان خوشم میآید.
خاندان مامیگونیان ارمنستان نیز بدک نیست اما خاندان گنونی را دوست ندارم. از بعد از خواندن رمان سرگذشت آب و آتش نسبت به این خاندان زاویه گرفتهام. دایانای داستان از نسل مامیگونیان بود و شوهرش از خاندان گنونی و حقیقتا هم شوهرش و هم برادرشوهرش افراد رو مخی تشریف داشتند!:/
یعنی ممکن است نیاکانم از دودمان گل سرخ یا رزسفید باشند؟ با توجه به رشتهام خاندان یورک یا همان رز سفید را ترجیح میدهم حتی اگر شکست خورده باشیم. کلا این شکست خوردن برایم جدیدا با کلاس شده است. حالت مازوخیسمی دارد میدانم!
جدیدا کتاب مردی در تبعید ابدی را میخوانم از نسل ملاصدرا بودن نیز مرا بسیار خوشحال میکند؛ اما خیلی امید ندارم چرا که اگر واقعا از نسل او بودم باید به اصالت وجود باور میداشتم نه اصالت ماهیت. اما خوب او از سائر سخن گفته بوده شاید خلف راستین خویش(که من باشم) را پیشبینی میکرده است.
این اما و اگر و ابهامها حس برگی را به من میدهد که در به درختی متصل نیست و با جریان باد حرکت میکند.
البته که مهمترین عامل پیوند نه خون که اندیشه و افکار است اما آن هم مزه خاص خودش را دارد.
خون پیوندگاه دنیای ناسوتی و باور واصل دنیای لاهوتیست.