من 2 فرزند دارم. هردو پسر
بچه هارا خیلی دوست دارم در تمام لحظات: وقتی میخندن. بازی میکنن، گریه میکنن، فکر میکنن،. به تلوزیون خیره میشن، کثیف بازی میکنن، مریض میشن، ذوق میکنن، بسیار لذت بخشه. وقتی ازشون 1 ساعت دور میشم دلتنگشون میشم و توی ذهنم سوالهای خطرناکی بوجود میاد :
نکنه الان یه اتفاقی براشون پیش بیاد. نکنه الان تنها باشن. نکنه الان از یه جایی بیوفتن ! و ...
من عاشق دختر بچه هستم همسرم هم همینطور اما خداوند دوتا پسر دوست داشتنی به ما داده روزی نیست که کمبود صدای شیرین یه دختر یا شایدم دوتا رو ... احساس نکنیم.
همسرم مدتیه که به من پیشنهاد تقبل فرزند بی سرپرست رو کرده، راستشو بخوام بگم من هیچ اطلاعی از وجود این بچه ها به این شکل نداشتم. اما با یه سرچ ساده توی گوگل
(بچه های شیرخوارگاه)
به هم ریختم. احساس کردم بچه های خودم هستن که هیچ کسو ندارن که بهشون فکر کنن هواشونو داشته باشن، وقتی گریه میکنن بغلشون کنن و ببوسنشون یااگه تب داشتن تا صبح کنارش بشینن و تبشو چک کنن و چرت بزنن و خواب آلود و نگران شب رو صبح کنن.
وقتی در شیرخوارگاه باز میشه لبخند به لبشون بیاد، تو دلشون جیییییغغغ بزنه:
(اونی که نمیدونم کیه ولی خیلی دوسم داره همش صدام میزنه بااااباایی) اوممد! بیا من حوصلهم تو خونه سررفته یه شکلک در بیار برام.
خیلی گریه کردم، قلبم کنده شد وقتی چهره معصومشونو میدیدم هنوزم دلم پره. بدون هیچ فکری وسط همه این سوالا به همسرم گفتم تو دلشو داری بری وسط این همه نگاه بچه دستتو بزاری روی یکیشو بیاری خونه.
پس بقیه چی!
خوب ، حرفم احساسی بود، بعدش فهمیدم که به این علکی ای هم نیست که بگن بیا بردار برو.
یه روند طولانی داره مخصوصا اگر دختر کوچولو بخوای باید تو صف انتظار باشی شاید دو سال. البته نه این که کم هستن، نه، خیلی امار بالاست. روند طولانیه.
بعد نشستم تحقیق کردم که این فرشته های بدون سرزمین چطوری زندگیشون شروع میشه و به کجا میره. و از مشکلات روحی که توی زندگیشون در بهزیستی میبینن خوندم. از لحظه هایی که تازه درک میکنن یه چیزی هست به نام بابا ماما یا خانواده به جای خانوم سرپرست ...
یه چیزی هست به نام اقوام، یه چیزی هست به نام (نام خانوادگی).
و همیه اینا میشه کلل...ل آرزوی یه نوجوان.
بعد تا میان با خودشون کنار بیان که خوب من ندارم. من با ادمای دیگه همه ی فرقم نداشتن مامانو باباست...! ، همون موقع درگیر مسایل بزرگتری میشن که بهش میگن استقلال بدون هیچ پشتوانه توی سن 18 رها میشن توی جامعه
خانواده این بچه ها خودشونن، فک کنین چنتا برادر که از بیکسی بههم پناه اوردن با یه حسرت مشترک (خانواده)
باید بخونین اندر احوالاتشون نمیشه توصیفی گفت... باید تحقیقی بگردید.
حالا من اگرچه شغلم ازاده و امنیت درامدی ندارم (برنامه نویس و گرافیست) ولی فعلا درامدم خوبه و بین دوراهی قرار گرفتم و هزاران سوال دارم.
ایا من میتونم خوشبختش کنم؟
ایا دخترم مارو همیشه دوست داره
ایا دخترم بعد از اینکه بزرگ شد و واقعیت رو فهمید مارو رها میکنه؟
ایا میتونم هیچ تفاوتی بین فرزندانم نذارم؟
ایا دخترم کودکی سالمی خواهد داشت چرا که از سلامت جسمی و روانی ژنتیک پدر و مادر خونی اون بی اطلاعم. صد البته که این استرسها در مورد پسرهام هم داشتم و دارم.
هنوز مطمین نیستم که چه خواهد شد و چه تصمیمی بگیرم اما انچه مسلم هست نباید از روی ترحم این کار را کنم چرا که من فرزند میخوام و ترحم در هیچ سطحی سازنده نیست برای کودکی که پدر و مادر واقعی میخواهد.
این خاطره رو اپدیت میکنم،هنوز باید زمان بگذره. تا به نتیجه نهایی برسم و بهترین تصمیم رو بگیرم. تصمیم بسیار سختیه. خیلی … نمیدونم میتونم ، یا شرایطشو دارم. هنوز در مرحله احساسی هستم .
باورم نمیشه دوسال از نوشتم میگذره و حالا در حالی که فرزند سوم رو همسرم بارداره (و باز هم یه پسره خوشمزه و شیطون ) پیش نویس این نوشته رو دیدم . دلم میخواد بدونین چه گذشت تا دوباره به اینجا رسیدیم.
اول اینکه با پرسو جو و مراجعه متوجه شدیم که بهزیستی دختر رو به ما که فرزند داریم نمیده. ینی شرایط فرزند خوندگی رو نداریم.
مدت زیادی گذشته و اون حس ترحم از بین رفت و با خودمون کنار اومدیم که این هم یه نوع زندگیه و اگرچه از دید ما خوب نیست ولی برای زندگی کردن کافیه و ما میتونیم به طریقی بهشون کمک کنیم در حدی نیازشون و طوری که باعث اذیت شدنشون نشیم.
تجربه های زیادی رو خوندم از کسانی که بچه هارو پس اوردن چون مشکلات داره هر بچه ای و بسیاری از والدین بدون فرزند فکر میکنند همه چیز گل و بلبله و بچه بزرگ کردن راحته و یه جورایی روح بچه هارو ترور کردن با پس فرستادنشون.
مثلا یکیش بچه رو چون زیاد گریه میکرد پس داده بود و برای توجیه این کار وقیحش ایراد رو بچه میذاشت و ایرادهای طفل معصوم رو مرور میکرد دایم. هر انسانی یه سری ایراد داره من برای فرزند اولم 1 ماه شبانه روز بیدار بودم و چون شیر بهش نمیساخت دل درد داشت تا 2 سالگی هر روز و شب وقت و بی وقت گریه میکرد ولی دلیلی وجود نداره کلا که من بچمو پس بفرستم!!!
حالا بگذریم که چطور قانع شدم و همه چیز کاملا درست بود تصمیم گرفتیم هزینه ای رو که میخوایم برای هر فرزندمون کنیم جمع اوری کنیم و ماهیانه براشون بفرستیم . چون متوجه شدم که از لحاظ مالی توی سنین بالاتر نیازمند میشن و شاید نتونم بابای واقعی این فرشته ها باشم. اما میتونم یه مشکلی از مشکلاتشون رو حل کنم یکم بابا باشم در حد نیاز های مالیشون.