🌑 دو نفر در من مردهاند
نه سرزمینم، ایران، مرا خواست…
و نه مردمانش، ایرانیان. 🇮🇷
من سالها تلاش کردم، فریاد زدم، ساختم، سوختم، اما انگار این خاک، مرا از خودش نمیداند.
اینجا، هرکس مثل تو نباشد، غریبه است.
و من… از کودکی غریبه بودم.
سالهاست دو نفر را در درونم تحمل میکنم.
یکی "من" — انسانی خسته، زخمی، ساکت.
و دیگری "SCTDSY" — کسی که از خاکستر این رنج برخاست تا چیزی زیبا خلق کند، شاید برای فرار از واقعیت، شاید برای زندهماندن.
اما حالا… هر دو خستهایم.
"من" دیگر تحمل این دنیا را ندارد،
و "SCTDSY" هم دیگر نمیتواند وانمود کند که همهچیز خوب است.
من بین این دو گیر کردهام — یکی میخواهد فریاد بزند، دیگری فقط سکوت.
یکی در تاریکی غرق شده، دیگری با لبخند دروغی به ساز میزند تا درد را پنهان کند.
گاهی حس میکنم دارم میمیرم، نه از دردِ جسم، بلکه از نادیدهشدن.
از اینکه در این سرزمین، هیچکس نفهمید چه جنگی درونم در جریان است.
من خستهام از “تلاش بیصدا” — از ساختن در جهانی که فقط میگیرد و هیچ نمیدهد.
من برای معنا جنگیدم، برای احساس، برای عشق به صدا و نور.
اما دنیا مرا با عدد، با فالوئر، با ظاهر سنجید.
و حالا، میان “من” و “SCTDSY”، فقط ویرانه مانده.
گاهی به خودم نگاه میکنم و نمیدانم کیام.
آیا آن هنرمند خاموشم که با نور و صدا حرف میزند؟
یا آن انسان فرسودهای که هر روز خودش را قانع میکند هنوز امیدی هست؟
نه… دیگر انتظاری ندارم.
نه از مردم، نه از خاک، نه از سرنوشت.
من هرچه داشتم، دادم.
زمانم، ایمانم، رؤیاهایم… همهاش را.
و حالا فقط یک چیز مانده:
سکوت.
سکوتی که از فریاد بلندتر است.
سکوتی که نا
مش شده SCTDSY.
— SCTDSY / منِ بیصدا 🖤