
سالها قبل در شهرستان ما سیاستمداری بود که اتفاقا با رأی مردم هم انتخاب شده بود. کلا عصبانی بود و این عصبانیت، هم در لحن و بیانش آشکار بود، هم در تحلیلها و قضاوتهایش. تا جایی که من اطلاع دارم و از سوابقش میدانستم بهاحتمال زیاد آدم سالم، پاکدست و حقطلبی هم بود منتها کلا عصبانی بود و همین عصبانیت مستدامش بقیه را هم به جوش میآورد. او استاد دوقطبیسازی بود. در هر موضوعی ورود میکرد شکاف ایجاد میشد و آدمها با دور تند به موافق و مخالف تبدیل شده و به جان هم میپریدند.
خیلی بررسی کردم که بفهمم ریشه این عصبانیت ناخواسته چیست. تا اینجای کار چند دلیل ریشهای برایش پیدا کردهام.
توهم دانایی یا دانایی متوهمانه:
او فکر میکرد خیلی میداند، همه چیز را میداند، از همه بهتر میداند و هیچکس جز او نمیداند. برای همین در اظهارنظرها خیلی سفت و محکم رأی قاطع خود را اعلام میکرد و اساسا برای اثبات مدعای خود نیازی به استدلال نمیدید. همین که گمان میکرد دانایی او مطلق است پس باید همه بپذیرند و اصلا به خودشان اجازه ندهند در ادعاهایش شک و تردیدی روا دارند.
خود حقپنداری:
او خودش را محور حق و حقیقت میدانست و میزان حق بودن دیگران را با میزان فاصله آنها با دیدگاههای خودش سنجش میکرد. اساسا به مخیلهاش نمیآمد که ممکن است در بعضی موارد خودش دچار خطای فاحش شده و از مسیر درستی و حقیقت خارج شده باشد.
عجول بودن:
کلا در رفتار، فکر و قضاوتهای او عجلهای فراوان، نمایان بود. به تعبیری صبرش نبود و دوست داشت خیلی زودتر از آنکه تجزیه و تحلیلها و بررسیها کامل شود به ایده قطعی برسد. برای همین اولین نفری بود که در جلسات حرف میزد و آخرین نفری بود که جمعبندی میکرد و صدالبته که جمعبندیاش همان حرفهای خودش بود که بر تمام اظهارنظرهای جلسه غلبه میداد.
تکبعدی بودن:
شاید او تکبعدیترین آدمی بود که در عمرم دیدهام. همه چیز را تکسلولی میدید؛ نه قبلی و نه بعدی برای آن متصور نبود و هرگز موضوعات را در پیوند و پیوست با سایر موضوعات بررسی نمیکرد.
حرص برای دیدهشدن:
به واسطه حرفهای جنجالی که میزد زود دیده میشود و با تراکم توجهات مثبت و منفی مخاطبان، بلافاصله در صدر اخبار قرار میگرفت. از این جهت انگار لذتی کاذب در ذهنش شکل میگرفت که بالاخره دیده میشوم چه با تعریف شنیدن چه با فحش شنیدن.
نتیجه کنشهای سیاسی این مرد سیاست این میشد که نهتنها مسئله و مشکلی حل نمیشد بلکه مردم هم مردد، عصبانی و احتمالا مضطرب میشدند. هر نطق و کامنت او موجی از بدبینی و تا حدی نفرت را میان رأیدهندگان (حتی موافقان خودش) ایجاد میکرد.
این ماجرای یک شهرستان کوچک بود. حالا اگر همین ماجرا در تراز ملی و بین سیاستمداران سطح بالای کشور (دولت – مجلس – قوه قضائیه – نیروهای مسلح) و حتی بین اندیشمندان و دانشگاهیان دیده شود قطع و یقین بدانید حال جامعه به سمت بدتر شدن پیش میرود و مردم را در باتلاقی از شک و اضطراب زمینگیر میکند.
مراقب سیاستمداران عصبانی باشیم.