
زندگیهای ما – عموما – یک گیر کوچک دارد: اینکه فکر میکنیم خدا باید ما را راضی کند. بعضی از ما در جهانبینی کجومعوج خود گمان میکنیم خدا باید وفاداریاش را به ما ثابت کند، حاجات ما را بدهد، حرف ما را گوش کند و مشکلاتمان را یکجا حل کند. خدا موظف است جوری از ما و تصمیماتمان حمایت کند که هیچ زجر و رنجی به ما نرسد و طوری سپر بلای ما شود که کمترین گردی به چهره ما ننشیند.
ترجمه همه این حرفها، در نگرش و توقعات ما این میشود که خدا بایستی ما را از دست خود راضی نگه دارد؛ وگرنه شروع میکنیم علیه او مخالفخوانی کردن، بیانیه خواندن و با آهوناله، علیه خدا شکوائیه سر دادن!
چندی پیش جوانی دانشجو با غضبی غمگینانه، میگفت من علیه خدا شکایت دارم، اعتراض دارم، میخواهم او را بهخاطر بدرفتاریاش با خودم به محاکمه بکشم.
او حتی پیش از آنکه دفاعیه خدا را بشنود پروردگار را محکوم کرده بود و داشت برایش جریمه میبُرید!
این منطق کاملا اشتباه و برعکس است. هرگز قرار نیست خداوند رضایت ما را جلب کند بلکه ما باید رضایت او را جلب کنیم. ما باید با اطاعت از دستورات او و با بندگیکردن، خدا را از دست خود راضی کنیم و مشمول محبت و عطایای او شویم. به تعبیر سادهتر ما باید به دنبال خدا بدویم نه اینکه خدا دنبال ما بدود. ما بندهایم و او معبود، ما مخلوقیم و او خالق، ما ریزهخوار خوان کرم او هستیم و او رازق ما است، او قانون میگذارد و ما مجری قانون هستیم.
شاید این تغییر دیدگاه خیلی کوچک و ناچیز شمرده شود اما در روح و رفتار ما تغییری شگرف و بنیادین ایجاد میکند. همین که خود را محتاج به راضیکردن خدا ببینیم همه توقعات، آرزوها و خواستهایمان تعدیل میشود. آشوبهای ذهنی و تردیدهای قلبیمان درمان میشود و به سکینه و آرامشی میرسیم که با هیچچیز دیگری به دست نمیآید.