چندی پیش گفتگویی رادیویی داشتم با موضوع «فرسودگی شغلی». گاهیاوقات بهدلیل کارزدگی، دچار خستگی شدید جسمی و یا حتی بحرانهای روحی میشویم. این خستگی آنقدر پیش میرود که حتی ممکن است برای ما دگرگونی شخصیت هم ایجاد کند. بههمین مناسبت سؤالاتی طراحی کردهام که شاید بتواند تاحدی خستگیهای ما را نسبت به شغلمان محک بزند و یا حداقل سرنخهایی به دستمان دهد.

حالا که در آغاز سال جدید قرار گرفتهایم و احتمالا عده زیادی از ما، از امروز سر کار حاضر شدهایم بد نیست این سؤالات را مرور کنیم و چنانچه نشانههای هشداردهندهای پیدا میکنیم تا انرژی کافی داریم برای اصلاحش اقدام کنیم:
· صبح هنگامی که از خواب برمیخیزم از فکر اینکه باید دوباره سر همان کار بروم دچار ناامیدی یا حس منفی میشوم.
· از مواجهه با مراجعین خود، احساس ناخرسندی یا ترس دارم.
· وقتی کار روزانهام تمام میشود احساس میکنم از من سوءاستفاده شده است و من قربانی محیط کارم بودهام.
· احساس میکنم ملاحظات روحی من در شغلم در نظر گرفته نشده است. (شغل و شخصیت من بههم نمیآید!)
· نسبت به روزهای اولی که این شغل را انتخاب کردهام بیاحساستر شده و دغدغهها و انگیزههایم کمتر شده است.
· شغلم باعث شده احساس پوچی و بیهودگی کنم و گاهی با خودم بیندیشم من هیچ خاصیت یا فایدهای ندارم.
· احساس میکنم در این شغل، به آخر خط رسیدهام و از اینبهبعد شغلم چیز اضافهتری ندارد که به من بدهد.
· در حیطه کاری خود با مشکلات عاطفی و روانی خاصی مواجه هستم که راهحلی برای کاهش آن پیدا نمیکنم.
· احساس میکنم شغل و کاری که دارم تمام ظرفیت ذهنی من را اشغال کرده است و هیچ ظرفیت اضافهای برای پیگیری مسائل زندگیام ندارم.