محمدمهدی اردبیلی، که نویسنده خاصی است در فلسفه، سن زیستیاش با من یکی است. اما بزرگی به عقل است، نه به سال. خِرَد و علمِ او کجا و من کجا. چند روز قبل، از مرگ خدای نیچه می گفت و آن را با فرهنگ پیوند زد. برای من اما، کودکانه، یادآورِ ربط و نسبت نیچه با چیز دیگری بود:
نیچه، که خدایش بیامرزاد، می گفت خدا مرده. (تناقض از ذهن من است)
گفته اند از دلخوریِ معشوقهٔ خیانت کار اینطور تند و صریح شد. اما نه. قبل از آن گفته بود. بعد از «آن دیگری» که خدا باور هم شد به اعتقاد من!
اما غرضم این ها نیست. نیچه غولی است در فلسفه، این طور نبین اش. دل به آن رسوا دادن هم وسیع ترَش کرد. (با آن هم تلافی کرد. همین که خودش را از او محروم کرد، بس بود. حالا هر چقدر هم بگوید نه، ما که می دانیم!)
فکری ام وقتی خدا را می کشت چه کسی را جایش نشاند که امیدمان به او باشد. نرسیدن هایمان را به گردنش بیندازیم. اصلا خودمان را چطور توجیه کنیم که بدی نکنیم؟ اگر بدی باشد اصلا. هست؟ بدی چیست؟ به تعریفِ که؟ خوبی کدام ست؟ همین ها و خیلی از اینها بیشتر، می شود دلبری های اخلاق!
پ.ن۱: بعد از او لَهیب آتش بحثها در باب فلسفه اخلاق تندتر شده. تا ۲۷ گرایش در این فلسفه گفته اند که هست. یکی دو تایش را بدانیم بد نیست. (پیش تر نرو. رفتی و گرفتار شدی، پای خودت. و مٰا عَلَی الرسول اِلّاَ الاِبلاغ؟!) از «ابولقاسم فنایی» شروع کنید. هر چه نوشته یا ترجمه کرده، خوشخوان است. تا اینکه از «فراسوی نیک و بد» نیچه به وَجد بیایید.
پ.ن۲: «آن دیگری» را که استفاده کردم مال من نبود، جایی خوانده بودم و حالا در من مانده. شاید «رسوایی در بوهمیا»
پ.ن۳: در این تاکیدهایم بر معرفیِ گوینده/نویسنده، توطئه که نه، اما عمدی در کار است! می خواهم یادآوری کنم محصول فکر، مال است.
پ.ن۴: نگو که فلسفه را به من و به تو چه کار؟
اینکه فلسفه نیازِ هر روزه ماست اما بد و ثَقیل نوشتن های برخی اهل فلسفه، ما را از آن دور کرده، به کنار. برای من اما قسمتی از کار است: قاضی ماشین که نیست، آدم است. با اعتقادات و پیش زمینه های فکری خودش، که در فهم اش از قانون هم تاثیر دارد. تازه حقوق خودش دنبالهرو است. دنبالهرو اقتصاد، فلسفه و ایدئولوژی. اگر از اینها بی خبر باشی، در درک موضوع و بعد هم اقناع وا می مانی.
اما راست می گویی، اینجا گفتنش حوصله سر بر است. نیست؟
از این همه دغدغهٔ روزمره که نباید باشد و برای مان ساخته اند، گوشه ای گرفتیم که به قول قدیمی ها لَختی بیاساییم:
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کِش،
به بادامی بسازد …
[باباطاهر، شاید]
سعید رنجبر - ۱۵ مرداد ۱۴۰۲