۱۴۰۲/۲/۷
نامه ی شانزدهم
سلام ابرکم
سال نو شد ،فروردین شد
نامه ای برایت ننوشتم،شاید باورت نشود؛ولی هر شبی که در تخت خوابم فرو رفتم ،پیش خودم میگفتم امروزم نشد برای جانکم بنویسم....
هر دفعه آمدم،چیزی بنویسم وقت امان نداد!
اُردی به عشق من
امروز ۷ اردیبهشت چشمای قشنگ تو به دنیا گشوده شد.
لبخند زدی و شکوفه های گیلاس به رقص درآمدن!خورشید درخشتانتر ،آسمان آبی تر و زندگی زیباتر شد..
نازدارم
حبیب من
یار من
روزی نمی گذرد با یاد تو زندگی نکرده باشم،شبی بر من نمی گذرد که با بغض چشم روی هم نگذاشته باشم
مچاله شدن در آغوشت جز در خیال میسر نیست!
آه از آدمی که غرق در حسرت و آرزوست!
زیبا جانم
مرد من
داشتنت حسرت دیروز و امروز و فردای من است!
چنان در رگهایم نفوذ کردی انگار تو خون منی!
حیات من ،قرار من ،هوای منی!
گل یاسم
مثل باران با طراوتی
دستانت ابر بهاریست
چشمانت جا مانده از بهشت
آغوشتت دشت بزرگ است
تو به بهار معنا دادی
تو نهایت عشقی
نهایت دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر حالم خوب است
که تو سهم قلب منی....
تو جیره منی
از آنچه هیچکسی ندارد
خوشحالم که در دنیایی زندگی می کنم که با
قدم ها ی تو ،که با نفس های تو، آمیخته است
آخ از من که فقیرم از بیان احساسم
آه از این کلمات که ناتوانن!
سلامتی تو،خوشحالی تو،موفقیت تو،حال خوب تو
آرزوی من است!
می دانم خدا برای تو بهترین ها را مقرر کرده است
میلادت مبارک عزیزکم،اُردی بهار من
خوب می دانی
دوستت دارم و دوست داشتن تو
امضاء من است!
برای توی مقدس من
سیده خانم ِ شما
پ ن:
امروز شاید تولد میلیاردها انسان در جهان باشد
ولی من فقط تو را میشناسم،فقط تو را دیده ام و فقط تو سهم قلب منی!
راز قشنگم
..........می بوسمت و نامه را تمام می کنم
به امید دیدارت جانکم که وقتی به تو گفتم :میشود دوباره تو را ببینم گفتی: چرا نشود؟ محالی وجود ندارد!
هفتم اردیبهشت ِ هزار و چهارصد و دو