یا الله
.
سفر ها رفتمو اما ، دلم راضی نشد هرگز
پاهام میرفتن این راهو ، دلم راضی نشد هرگز
نشد قانع که تنهایی ، توو کنج غُصه میسوزه
میره آروم یک گوشه ، میمونه تا که میپوسه
دلم موند و حواسم رفت ، پیِ این راه طولانی
همش غرقِ خودم بودم ، توو این دریای طوفانی
منو میبرد تنهایی ، دلم هی دور تر میشد
همه دلتنگیام انگار ، فقط هی بیشتر میشد
دلم موند و خودم پوسید ، تهِ مردابِ دلتنگی
همش حبسِ خودم بودم ، یه چار دیواری سنگی
یه زندونی یه آواره ، که تقدیرش خیابونه
یه چشم انداز تلخی که ، تا میبینی زمستونه