صادق داروبرد
صادق داروبرد
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

خسته نباشی گذشته

بی آن که شوری. نفسی. هلهله ای. به زیر سقف این دل پریشونم بچسبانم . به دیدار گذشته میروم

سالهاست درد مسافران . از پیاده تا سواره حضور پر رنگ گذشته مرا میسپارد به دست سفر

در باغکی زیر نور مهتاب در شبی ساکت از امواج اخیر ترس و لرز . ساز گرگ و جیغ روح حال و هوای این لحظه فراموش میکنم

باره باز امد به ذهنم چه خوب بود و چه تلخ بود و گذشته گذشتو همه چی میگذرد رفته رفتو میرود سازگاری ندارد سر دوستی .


گذشته حالم را نمیپرسی...¿¡


صادق داروبردگذشتهگذشته حالم را نمیپرسیراز شمیممن اینده ندارم
داستانی های عاطفی کمدی در ژانر خانوادگی صادق داروبرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید