نگاهش سبز بود. چونان برگ های سبز درخت چنار در بهار. از آن نگاه های که میشود جاری بودن زندگی را در آنها یافت. سبزی اش اما سرایت کننده بود. خوب و گرم به صحبت هایم گوش داد. گوش دادنش هم آخر، رنگی بود. بنفش گوش میداد. با تمام وجود. بین صحبت هایمان که آمدند، با لحظه ای سکوت گفت: « خب داشتی میگفتی؟» آنجا بود که شیرینی قرمزی در تک تک سلول هایم حس کردم. دوست نداشتم صحبت مان قطع شود. اما همیشه سفید بودن زمان من را اذیت میکند. کلاس بعدی تا لحظاتی بعد شروع میشد. باید خداحافظی میکرد. خداحافظی اما شاید چون قهوه، تلخ بود اما گرم! احساس میکنم خداحافظی مان همچون مزه یک سنگک داغ تنوری بهم چسبید. از آن مزه هایی که دوست داری هر روزت را با خود هم آغوش کنند.
از همان اول گل گرفتن صحبت مان، همکلاسی دیگری هم آنجا نشسته بود و با اخلاقیات شایسته اش نماد واقعی آقای اسکروچ در کتاب سرود کریسمس چارلز دیکنز بود. به قول شخص شخیص چارلز که در توصیف آقای اسکروچ در ابتدای کتابش گفت: as dead as a doornail
خیلی اخلاقش تلخ بود. دلم برایش سوخت که در چنین دنیای سیاهی زندگی میکند.
حس میکنم امروز در دانشگاه، معنای زندگی خود را تا حدودی یافتم و آنچه من در زندگی به دنبال آن هستم. من زندگی رنگارنگ میخواهم پر از آدم هایی با قلب ها و آسمان های رنگارنگ!
یکی از دوستان چندی پیش از من پرسید: «چه لحظاتی را با بیداری کامل سر میکنی؟ »
پس از چندی تفکر جز لحظه هایی را که به صحبت با دیگری میگذراندم؛ دیگر چیزی را به یاد نمی آوردم. واقعیت هم داشت. وقتی با کسی رو در رو صحبت میکردم به علاوه مصرف انرژی زیاد، انرژی زیادی هم جذب میکردم.
امروز شایان میگفت: «هفته اول است. تازه دانشگاه شروع شده است. چرا اینقدر انرژی داری؟» واقعیتش را نمیدانم اما ارتباطات اجتماعی و همکلامی با بچه های دانشکده چونان انرژی به من تزریق میکند که برق چند هزار آمپر هم نمیتواند آنکار را برای من انجام دهد.
احساس میکنم زندگی من دو بخش قبل از دانشگاه و بعد از دانشگاه تقسیم شده است. آنچه در این سه ترم آموختم، پهنا و عمق و وسعتی داشت که مثل و مانندش را نه دیده و نه چشیده بودم.
ممنونم از دوستی هایی که سعادت مزه مزه کردنشان را داشتم. امیدوارم لایق شان باشم و بمانم. با اینکه نگران تغییراتی هستم که در هر لحظه در من در حال رخ دادن هستند، اما در عین حال از آرامشی هم برخوردارم که همچون نگاه خورشید خانم، گرم و همچون دریا، آبی و مواجناک و همچون هم صدایی باد با خانم کویر، شنیدنی و تازه است.
۹ مهر ۱۴۰۲