تا به حال به اسارت رفته اید. شاید در جواب بگویید: خیر! اما دقیق تر فکر کنید. زمانی را که حوصله تان بسیار سر رفته است و حوصله انجام کارهایتان را ندارید از یاد برده اید؟ مگر اسارتی فرسوده کننده تر از ملالت هم داریم! ملالت مثل زمانی است که هر دو پا یا دست تان شکسته است و شما هر چند بیهوده به دیگری می نگرید که به شما کمکی دهد؛ اما دیگری مدنظر؛ حتی نگاهی هم بر حسب اتفاق به شما نمی اندازد. گرچه دیگری هم تقصیری ندارد. چگونه میتوانید انتظار داشته باشید از تک تک احوالات شما خبردار باشد.
کشتکی هایتان که غرق میشوند چه میکنید؟ هربار که لوستر پر زرق و برق ایوان طلایی عمارت دلم بر روی سرم میخورد و من را از حال خرابش و بی نوری عمارت مجللش آگاه میکند، عاملی که حالش را در لحظه خوب میکند را در جایی مینویسم. اما امان از این دل که اخیرا بهونه گیر شده است و دیگر مورد تکراری قبلی حالش را به جا نمی آورد. این است مفهوم واقعی ملالت. زمانی که دیگر با انجام هر کاری، هیچ کدامشان نه حالتان را بهتر میکند و نه بدتر. انگار که همه چیز بی معنا شده باشد دیگر هیچ چیزی حالتان را به جا نمی آورد. حتما این عبارت "حوصله ام سر رفته است" را بار ها به شکل های مختلف شنیده اید. این عبارت و حالتی که به خاطرش در آن غوطه ور میشویم، سند اصلی ملالت هستند.
این خستگی سرسام آور و زیر و رو کننده، سر و کله اش تا قبل از عصر صنعتی هنوز پیدا نشده بود. گرچه از اول همراه آدمی زیسته بود اما به حادی و فراگیری امروز نبود. صنعتی شدن جوامع و تقسیم کاربسیط تر، انسان ها را از هزاران مسئولیت، فارغ ساخت و این فراغت را تبدیل به اوقات فراغت در زندگی هایمان کرد. حال که جای خالی برای پر کردن به وجود آمده بود، آدمی جایش را با رسانه های گوناگون(اول سیاه و سفید و سپس رنگی پلنگی) پر کرد. به بهانه اوقات فراغت ذهن هایمان را درگیر دنیایی کردیم که روزمرگی هایمان را می روبید. دنیایی با شیرینی عسل که برای رخداد ماجراهایش چندین و چند حالت امکان وجود داشت. آدمی که عاشق داستان و داستان شنیدن بود، دنبال کردن این ماجراجویی چنان به مذاق اش شیرین آمد که دیگر حاضر به کنار گذاری آن نبود.
با پیشرفت هر چه بیشترانسان ها و پر کردن جا های خالی زندگی هایشان به طور ماهرانه تر، همان رسانه ،خودش تبدیلی به صنعتی شد که صد ها صنعت دیگر را پدید آورد. حال که گرمی حضورش در زندگی انسان ریشه دوانده بود، هدف خودش دید که شبکه ای برای آدمی پدید آورد. شبکه ای که مفهوم "نیاز به وجود دیگری در لحظه" را برای انسان بی معنا کند. نتیجه آن پدیدآمدن گرمای مجازی چنان زیادی بود که قابلیت کانال دهی به هیچ مسیر دیگری را نداشت. اما از آنجا که همیشه راه حلی در کف ذهن انسانه های خلاق و نوآور تاب میخورد. این بار چنین رقم خورد که اهمیت زبان کامپیوتر را از یادگیری هر زبان دیگری مهم تر جلوه دهد. وقتی نیاز با اعمال همراه میشوند، معجزه ای چنین، امکان رخ دادن را می یابد. اما هر رخدادی روی دیگر خود را شاید بعد از سالیان سال، نشان دهد. ملال روی دیگر تکنولوژی قرن جدید است. چیزی که شیرینی این همه دست آورد را می تواند به تلخی ای کشنده تبدیل کند.
ملال همچون غبار که اثری از آن پیدا نیست، توسط ما تنفس میشود و از درون ما را میخورد. سرگرمی های قرن جدید، شبیه بی حس کننده های موضعی، تا مدتی حس ملال را خفه میکند اما واقعیت ملال هیچ وقت دچار تغییر نمی شود. سرگرمی ها و جذابیت های امروزی، فرصت یافتن معنا در زندگی هایمان را از ما گرفته است. معنایی که ما باید به دنبالش در جهان بیرونی باشیم، دست و پایش توسط این دنیای مجازی ساخته شده توسط خودمان بسته شده است. هر موقع سخن از ملال به میان می آورم. من را شاید بی کار یا بی هدف بخوانند امابرخلاف تصور جمعی، ما میدانیم که ملال نتیجه بی کاری یا فراغت زیاد نیست بلکه نتیجه گم شدن معنا در بطن زندگی می باشد. حتما برایتان پیش آمده که نمی توانیم انجام دهیم آنچه را که میخواهیم و یا مجبور باشیم انجام دهیم آنچه را نمی خواهیم.
ملال رسوخ بی خوابی در جان آدمی است. رسوخی که قرن ها است ما را در پیچ و پس کوچه هایش می دواند و تشنه رهایمان میکند. این در حالی است که برای خوابیدن تلاش میکنیم و به نظر میرسد که خوابیده ایم اما هیچ انرژی از آن نمی اندوزیم. بی خوابی که ما را تا از دست دادن هویت مان در تاریکی های شب همراهی میکند اما درآخر ما را در ته چاهی بی پایان تنها می گذارد.
ملال پدیده ی جدیدی نیست اما چنان به وسیله خود آدمی تکامل یافته که به مرحله حاد خود رسیده است. ملال نتیجه گم شدن معنا در زندگی هایمان است. معنایی که حتی با گرمای وجود دیگری در کنارمان نیز کامل نمیشود و خودمان، هر یک باید در پی یافتن اش باشیم.
این مطلب در نتیجه خواندن کتاب فلسفه ملال (نوشته لارس اسوندسن و ترجمه افشین خاکباز توسط نشر نو) شکل گرفته است.
چالش کتابخوانی طاقچه مرداد 1402