دو هفته پیش برای کشیدن دندان عقل ام به دندانپزشکی مراجعه کردم؛ آخر مدتی بود درد میکرد و دردش به گوشم هم سرایت کرده بود. به دکتر سلام کردم و حالش را پرسیدم؟ با کمی مکث جوابم را داد. فکر کنم از گرمی و صمیمیت من کمی جا خورده بود. بعد هم که تشکر و خداحافظی کردم، سعی کرد جوابم را با آرامش و صمیمیت بیشتری بدهد. اما یکجای کار مشکل داشت. میتوانستم از نگاهش، کمی از دردی را که متحمل اش بود را بخوانم. در طول زمان کشیدن دندانم، تمرکز من بر روی دکتر و همکارش بود. دکتر مرد خوش رو و خوش تیپ نزدیک به ۴۰ به نظر می رسید. چون شنونده گفت و گو اش با همکارانش بودم، معلوم بود که خوش صحبت است اما همچنان بر سر دوراهی روابط اجتماعی به سر میبرد. خودم را در سن او دیدم. عجیب دلم به فکر روابط اجتماعی گسترده ای بود که چندین سال برای رشد و پرورشان زمان گذاشته بودم. دوراهی از این نظر که آیا میشود این روابط گسترده را حتی با وجود ازدواج هم حفظ کرد؟ نگاهی به ازدواج نداشتم، اما بالاخره نعمت یک همراه همیشگی گرم و با مرام، از سعادت هایی است که شامل حال هر کسی نمیشود.
۹ مهر ۱۴۰۲