ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

1. کامنت مهربون

خاطرات یک پادکستر آماتور قسمت اول:

مدتی هست که پادکست می‌سازم. نه به صورت حرفه‌ای و نه با نظم مشخص ولی خب تا امروز تصمیم به حرفه‌ای شدن یا بی‌خیال پادکست شدن نگرفتم و همچنان به همون حال کج‌دار و مریز دارم ادامه میدم.

توی این راه از کیفیت خییییلی بد شروع کردم و دارم خیلی مورچه‌ای بهتر میشم.

این شروع از یه جای داغون برای من یکی از تغییرات بزرگ زندگیم بود. الان توضیح میدم:

من مثل خیییلی از آدمهایی که می‌شناسم یه فازِ بد و رو اعصابِ کمال‌گرایی دارم و این علاوه بر هزار و یک مشکلی که داره یه بدیِ بدتر از همه داره که وقتی می‌خوای کاری رو شروع کنی انقدر تو گوشت می‌خونه که یا عطای کار رو به لقاش ببخشی یا هی امروز و فردا کنی.

چی تو گوش می‌خونه؟ میگه:

  • الان تو می‌خوای پادکست بسازی همه چیزشو بلدی؟ (وات د فاز؟)
  • اصلا کی بهت گفته صدات قابل تحمله؟
  • چی می‌خوای تو پادکستت بگی که به زحمت تولیدش بیارزه و یه عده بشنونش؟ وقت مگه علف هرزه؟
  • استودیو؟ میکروفون؟ سکوت؟ نظمِ زندگی؟ چی داری که یهو زد به سرت پادکست بسازی؟ خلی شدی؟
  • اصلا بر فرض همه چیز برای ضبط حاضر بود ویرایش بلدی تو آخه؟
  • انتشارش چی؟
  • وقتی یه کاری رو بلد نیستی نباید واردش بشی دختر خوب!
  • یا کاری رو شروع نکن یا اگه قراره شروع کنی اول برو خووووووب یادش بگیر. من برا خودت میگم.

خلاصه در نهایت من معمولا با این تو گوش‌خونی‌ها راضی میشم که بله من هیچی نیستم و باید هنوز دنبال یادگیری باشم. این اتفاقیه که در مورد همه چیز تو زندگی من میفته (حتی تو درست کردن یه غذای جدید! یعنی انقدر در جزییات هم هست) و تصمیم نهایی من یکی از انواع زیر میشه:

  • یا بیخیال میشم و اون موضوع تمومه دیگه.
  • یا هی به تعویق میفته تا من بهتر بشم و هیچوقت هم اون بهتر شدنی که میخوام به دست نمیاد.
  • یا شروع میکنم و مدام به خودم نق میزنم و میرم رو مخ خودم و بالاخره هم ولش می‌کنم.
  • یا مجبورم انجامش بدم و بدون اینکه دلم راضی باشه انجام میدم و اون تو گوش‌خونی‌ها انقددددر اعتمادبه‌نفس و تمرکزمو می‌گیره که از اونی که می‌تونستم باشم هم بدتر و داغونتر میشم.


در مورد پادکستم حالت سوم رخ داد یعنی انجامش دادم و همش (حتی الان) در حال نق زدن به خودم هستم و مدام تو ذهنم میگم باید برگردم از اول درستش کنم ولی یه فرق بزرگ داشت...

فرقش این بود که وقت برگشت و اصلاح برام پیش نمیاد و این داره یه چیزی رو در من عوض می‌کنه. داره بهم میگه گاهی باید تو مسیر بری و کم‌کم بهتر بشی و بدونی دیگه نمیشه برگردی. درسته که بد بودی و هنوز هم خوب نشدی ولی کم‌کم داری بهتر میشی و این بهتر شدن فقط و فقط به خاطر تو مسیر بودنه. اگه صبر می‌کردی که خوب یاد بگیری بعد شروع کنی همین پیشرفت ناچیز رو هم نداشتی و شاید هیچوقت شروع نمی‌کردی.

دلم می‌خواد از همه شنونده‌های خوب و مهربون و صبورِ پادکست دادار که به من در این تغییر اساسی کمک کردن از تهِ دلم تشکر کنم (بغضم گرفت). خیلی عجیبه تو دنیای بی‌رحمِ امروز آدمهایی باشن که بدون اینکه ببینی‌شون بتونن در غلبه بر یک درد روحی کمکت کنن.

دم همه‌ی مهربونا گرم و دلشون خوش💕

شروعپادکستکامنتکمال‌گراییمهربونی
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید