خب! رسیدهام به نفر آخر از نویسندگان عصر رمانتیک فرانسه. منظورم نفر آخر از لیست خودم است: پست 127.
در چند روز اخیر رمان کنتِ مونتکریستو را شنیدم. راستش را بخواهید هنوز به آن نثر افسونگری که منتظرش هستم نرسیدهام (البته کمحوصلگیام که باعث میشود به جای خواندن به شنیدن اکتفا کنم هم بیتأثیر نیست) ولی در قیاس با داستانهای هوگو، داستانِ این رمان را دوست داشتم.
کنتِ مونتکریستو شخصیتی بود که در داستان از خیر مطلق و ساده به شخصیتی انتقامجو تبدیل میشود و چیزی که در داستان دوست داشتم این بود که نویسنده قصد ندارد شخصیتش را بد یا خوب جلوه دهد. نه مانع او از انتقام گرفتن میشود و نه انتقام گرفتنِ او باعث شر و سیاه شدنش میشود. در ضمن انتقامی تمیز با خونسردی گرفته میشود طوری که اشخاص به وسیلهی کارها و وسوسههای خودشان در دام میافتند. دامشان هم دامی لوس و فقط برای تنبیه نیست بلکه متناسب با زجری است که به شخصیت اصلی وارد کردهاند.
شاید به نظرتان بدجنس بیایم ولی ایرادی ندارد من طرفدار انتقامهای خونسرد و تمیز و متناسب هستم مگر اینکه فردِ خاطی تغییری اساسی کرده باشد. (مثل رضا مارمولک😄)
با توجه به لذتی که از این داستان بردم در ادامه به شنیدن سهتفنگدار مشغولم. در پست بعدی از این اثر خواهم نوشت.
پینوشت: از جهاتی داستان و روش حذف اشخاص مرا یاد فیلم هفت انداخت!