اگر یادتان باشد آغاز این چالش را با مصر آغاز کردیم، مصری که سرآغاز تمدن بود و حکومتهای دیرپا و شگفتی داشت ولی این سرزمین در هزاره قبل از میلاد بسیار از دوران اوج خود فاصله گرفت! در این دوران مصر علاوه بر اینکه قدرت خود را از دست داده بود، همواره تحت حاکمیت قدرتهای خارجی قرار میگرفت!
اما یکی از دستنشاندگان آشور در مصر به نام پسامتیک اول در سال 658 قبل از میلاد از حاکمیت آشور خارج شد و همین اتفاق مقدمهای شد برای احیای مصر؛ بنابراین سلسه جدید مصر به نام سائیت شکل گرفت، البته دیگر در هیچ زمانی در مصر به دنبال آن اقتدار و شکوه سالهای پیش نباید باشیم. آن چیزی بود که به افسانهها پیوست.
نکته جالب اینکه آشور با از دست دادن مصر، آخرین امیدهایش را از دست داد و چنانچه در متن شانزدهم صحبت کردیم به سقوط خود بیش از پیش نزدیک شد، آشور سقوط کرد و در نهایت مصر به امپراتوری روم ضمیمه شد!
در انتهای این هزاره این است وضع سرزمینها:
دو قدرت اصلی دوران باستان اینک وضعی بسیار متفاوت دارند؛ مصر، با قدرتی بسیار کمتر از دوران اوج خود قسمتی از امپراتوری روم است و بینالنهرین، تحت حکومت پارتیان است و از آشوریان و بابلیانِ حاکم دیگر خبری نیست.
ولی سرزمینهای آسیای شرقی دوران خوبی را میگذرانند؛ هند، دوران طلایی خود را دارد و خاندان گوپتا بر آن سلطنت میکنند و چین، دوران مستقلانه و مقتدرانهای را با خاندان هان میگذارند.
از طرفی امپراتوری روم که در مقابل دیگر حکومتهایی که تا کنون شناختیم تازه تاسیس به شمار میآید با اقتدار بر قلمروی گستره خود حکم میراند.
به نظر من همیشه دوران اوج یک قدرت با دوران ضعف قدرتی دیگر همراه است و معمولاً قدرتها عمری دارند که به ندرت به درازا کشیده میشود، البته اینکه معیار درازی! چیست و آن را نسبت به چه بسنجیم هم نکتهایست! به هر حال انتهای این هزاره با جهانی متفاوت روبرو هستیم که روز به روز به جهان امروز ما نزدیکتر میشود.
در پست بعدی به عنوان خاتمه این چند پست تاریخی، عجایب هفتگانه جهان را نام میبرم و سپس مجدد به ادبیات برمیگردیم.