yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_فصل دوم_ بخش سوم) با شتاب به سمت قصر مرکزی خیز برداشتم؛ می خواستم با سلطان سخن بگویم، بهتر بگویم باید سخن می گفتم. به همراه علی…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_ فصل دوم_ بخش دوم)افشین با دست بر سر کوبید و با لحنی گلایهآمیز گفت:« برادر! مگر قصد نداری بگذاری من هم کلامی بر زبان آورم؟». ع…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_ فصل دوم_ بخش اول) با حالی زار به قصر بازگشتیم .به سرای اصلی قصر شتافتیم. آنگاه که رسیدیم، جمعیتی که برای ضیافت آمده بودند ، د…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_بخش هیجدهم)در جایگاه مخصوص نشستیم. سلطان آبیک، نورالدین، علی، شجرالدر، وزیر شرفالدین، سلطان کوچک و چند نفر دیگر نیز حضور داشتند…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_بخش سیزدهم). در میان آن همه آشوب و سردرگمی، سپاه، افشین را دیدم که به سویم میتاخت. کنارم اسبش را متوقف کرد و گفت:( از جناح چپ…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_بخش دوازدهم)وزیر لحظهای اندیشید و گفت:(فکر خوبی است. برای همهی قبایل نامه خواهم نوشت). اقطای که تا آن لحظه خاموش و چشم به نقش…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_ بخش نهم)او فارسی نمیدانست، با تعجب به من نگریست و این بار من بودم که میخندیدم. دستی برایش تکان دادم و وارد کتابخانه شدم. سرگر…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_ بخش هفتم) از شنیدن این سخنان به وجد آمده بودم. شوکه از او پرسیدم :( فرمانده چه؟ او باور دارد که شجر الدر، دستور قتل پسر خویش ر…
yalda.aoa·۱ ماه پیشسیف الدین قطز(حماسه قطز_ بخش شیشم)اشهدم را خوانده بودم و چشم به راه مرگم بودم که تیری از کمان رها شد ، هوا شکافته شد و طناب دار ، از هم دریده شد.با خشم…