در میان کتابهای باقیمانده از میانرودان داستان گیلگمش بسیار جلبتوجه کرده است و انصاف هم همین است. گیلگمش، پادشاه شهر اوروک، قهرمان پر قدرتی است که یکسومش انسان و دوسومش خداست و همین یکسوم انسانیاش باعث میشود او میرا باشد و عمر جاوید نداشته باشد. داستان به مواجهه گیلگمش با میرایی اشاره دارد، گیلگمش بعد از مرگ دوستش انکیدو به شدت متاثر شده و در جستجوی زندگی جاودان رهسپار سفری طولانی میشود ولی سرانجام او نیز مانند همه انسانها میمیرد.
برای من بسیار شگفتانگیز است که در روزگاران کهن، در جهانی چنان آمیخته با اسطوره، داستانی بر لوحهایی حک شده است که از مرگ و دغدغه درونی فردی برای مواجهه یا گریز از آن سخن میگوید. ما در داستان با گیلگمش همراه هستیم و میبینیم چگونه با شش روز و شش شب نگهداشتن جسد انکیدو سعی در انکار مرگ او دارد و پس از دفن انکیدو نیز نمیتواند به زندگی عادی و پرشکوه خود بازگردد و در جستجوی زندگی راهی سفری میشود که او را خسته و فرسوده و آفتابسوخته و خموده میکند. برای لذت همراهی گیلگمش در این سفر طولانی باید از آشوربانیپال و کتابخانهاش تشکر کنیم.
مرگ و زندگی مهمترین درونمایه این داستان است که به خوبی نیز به بیان آن پرداخته است ولی در خلال داستان، ما با خدایان و داستانهای متنوع دیگری نیز روبرو هستیم. از انو و انتو، پدر و مادر ایشتر میخوانیم و البته از خود ایشتر. از شمش و ایا، خدای آفتاب و همسرش میشنویم و ماجراها و گفتگوهای جذابی بین انسانها و خدایان و خدایان با هم را شاهدیم. این نزدیکی انسان و خدایان چیزی است که مرا به اسطوره و خواندن آنها جذب میکند و اگر بخواهم صادق باشم به این حال و هوا به شدت حسادت میکنم(شاید غبطه میخورم! ولی حسادت بهتر منظور را میرساند).
شخصیتها و داستانهای کوتاهی که روایت میشود بسیار خواندنی و زیباست و اگر بخواهم از آنچه برایم جذاب بوده بگویم باید کل داستان را نقل کنم ولی به جای نقل داستان پیشنهاد میکنم این 12لوح را بخوانید و از خواندنش لذت ببرید. در ادامه به چند مورد از موارد فوق جذاب اشاره میکنم:
در انتها باز تکرار میکنم همه 12 لوح گیلگمش خواندنی و زیباست. بخوانیدش.