ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

33. فیلسوفان چین، لائوتسه و کنفسیوس

کنفسیوس
کنفسیوس

قبل از ورود به دوران فیلسوفان یونانی بهتر است از فیلسوفان چین صحبت کنیم، اگر چه که این دو جهانِ دو از هم یعنی چین و یونان تقریباً در یک زمان فیلسوفانی تقدیم جهان کردند ولی فیلسوفان چین را می‌توانیم با ذکر مطالبی از کنفسیوس و لائوتسه به سرانجام برسانیم در حالی که فیلسوفان یونان را باید پی بگیریم و تا مدتی با آنها سر کنیم، من هیچ عجله‌ای هم در گذر از یونان باستان ندارم و هر چه بیشتر و عمیق‌تر آنجا بمانم خوشحالتر خواهم شد.

پس قبل از سفر به یونان فلسفی، به چین می‌رویم:

چین، قرن ششم پیش از میلاد

لائوتسه
لائوتسه

لائوتزو در این قرن می‌زیست ولی ما چیز قابل توجهی از زندگی‌اش نمی‌دانیم! ولی آیینی از او به جای مانده است به نام دائو. کنفسیوس هم در این زمان می‌زیست ولی بسیار از او می‌دانیم. جالب است در این زمان یعنی قرن ششم قبل از میلاد به بعد بودا در هند، فیلسوفان اولیه در یونان و شاید زرتشت هم در ایران ظهور کردند! گویا ذهن انسان ناگهان دچار تغییر شد. من این دوره از تاریخ را دوران بلوغ آن می‌نامم(نظریه آن را در متن چهاردهم گفته‌ام). در این دوران بلوغ تقریباً در همه جای جهان تفکر، شکل جدیدی به خود می‌گیرد و برای یافتن پاسخ‌هایی بنیادین راههای متفاوتی را طی می‌کند! در چین دو فیلسوفِ ما دو جنبه متفاوت را برای بررسی برگزیدند.

کنفسیوس

خودش می‌گوید: "... در سی‌سالگی زندگی‌ام را شروع کردم؛ در چهل‌سالگی متکی به خود بودم؛ در پنجاه‌سالگی جایگاهم را در طرح عظیم هستی یافتم، در شصت‌سالگی آموختم که بحث نکنم و اکنون در هفتادسالگی می‌توانم هر آنچه را که دوست دارم بی برآشفتن زندگی‌ام انجام دهم."

در دوران زندگی کنفسیوس وضعیت اجتماعی بسیار اسفناک بود! جنگ، قحطی، کشتار، بی‌اخلاقی، نبود حکومت مقتدر و صد البته فقر! کنفسیوس به این نتیجه رسید که برای تغییر اوضاع جامعه همه باید تغییر کنند، او معتقد بود جامعه باید برای یکایک افرادش تلاش کند نه صرفاً برای فرمانروایانش. این نکته مدت‌هاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است که در زندگی اجتماعی آیا گاهی فرد فدای جامعه نمی‌شود؟! در این باره حتماً متنی خواهم نوشت.

نکته جالبی در کتاب آشنایی با کنفسیوس خواندم که می‌گفت او 200سال پیش از یونانیان به این موضوع رسید(همین جمله پررنگ چند خط قبل) ولی مجال بحث در این باره را نیافت به همین دلیل افکارش عملی شد ولی در یونان چون در این باره بسیار بحث کردند به مفهوم مجردی از دادگری رسیدند! گویا گاهی بحث فکری فرصت را از عمل می‌گیرد!

به هر حال این عقیده کنفسیوس باعث شد هر کس به تغییر روی آورد و آن تغییر این باشد که در کار خود تخصصی باشد و بهترین عملکرد را داشته باشد، فرمانروا فرمان براند، جنگجو بجنگد و مجری اجرا کند. این نگاه او انقلابی نوین بود.

بگذریم از اینکه او در دوران زندگی خود نتوانست در مقامی که می‌خواست فعالیت کند ولی باید گفت که سالها به آموزش تفکراتش پرداخت و هدفش ایجاد افراد والا بود. جالب است بدانید پانصد سال پیش از عیسی مسیح، کنفسیوس گفته بود فضیلت یعنی دوست داشتن یکدیگر!

قبل از اینکه افلاطون آکادمی را در یونان بنا کند کنفسیوس در چین مدرسه‌ای ساخت و شاگردانش در محیطی بی‌پیرایه به بحث و تحصیل می‌پرداختند. در آن زمان چگونگی رفتار کردن محتوای درسی محسوب می‌شد نه دانشی خاص( چه نگاه جذابی! من معتقدم امروزه چگونه تفکر کردن باید آموخته شود و نه صرفاً مجموعه‌ای از دانش‌ها).

کنفسیوس به مذهب اعتقاد خاصی نداشت، در بهترین حالت او را می‌توان لاادری دانست و باید بگویم این اخلاق را به تعالیمش هم داده بود نقطه ضعفی که نقطه قوت هم بود، معمولاً تعالیمش چنان ساختاری نداشت که بتوان منطقی را در کل آن جاری دید و به همین دلیل در نهایت اگر نمی‌شد اثباتش کرد رد هم نمی‌شد چونان متون مقدس! در ضمن او می‌گفت برای موفقیت پاداش و برای شکست مجازاتی در جهان دیگر نیست، کار را باید به خاطر خود کار انجام داد و نه به جهت پیامدش!

با این همه روشنفکری که برای من کنفسیوس را همچون فردی امروزی می‌نمایاند یک نقطه تاریک داریم که سیاهی‌اش عمیق است! او جامعه را طبقاتی می‌دید!!! مردمان برتر به حکومت می‌رسیدند و مردمان پست‌تر به بیگاری! او معتقد بود روی مقابل یک جامعه طبقاتی فقط هرج و مرج است. جای تعجب است که با این نگاه طبقاتی در آموزشش نگاه دیگری داشت، او به همه، بی‌توجه به طبقه آنها، یکسان درس می‌داد.

سرانجام او در 72سالگی از دنیا رفت ولی تعالیمش هنوز هم برجاست ولی چه کسی می‌داند که این تعالیم چقدر اصالت خود را حفظ کرده‌اند؟ درست مانند مسیحیت و اسلام!

در انتها بگویم که آیین دائو (دیگر فلسفه این دوران) جنبه مذهبی داشت و آیین کنفسیوس جنبه سیاسی. دائو از درون‌گرایی و راه طبیعت سخن می‌گفت و کنفسیوس از جامعه و راه انسان. این دو، نگاههای متفاوتی داشتند و هر کدام جنبه‌ای را می‌دیدند و چین را برای ورود بودا در قرن سوم میلادی آماده می‌کردند.

در پست بعدی از بودا خواهم گفت.

فلسفه
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید