در سه پست قبلی از کتاب افسانههای تبای و از هر نمایشنامهی آن در یک پست صحبت کردم؛ در این پست و چند نوشته بعدی از 4 نمایشنامهی دیگر سوفوکلس که در کتاب الکترا جمع شدهاند صحبت میکنم.
اول بگویم مانند صحبتی که در قسمت پیشنیاز پست ادیپوس شهریار داشتم باید بدانید که نمایشنامههای این کتاب هم به دانستن مقدمهای از اساطیر مربوط به شخصیتهای آن داستان نیازمند است و برای بار چندم پیشنهاد میکنم فایلهای اساطیر یونان را با صدای سیاوش پاکراه بشنوید.
خب برویم سر اصل صحبتمان...
این قسمت: فیلوکتتس
من این نمایشنامه را به جهت اینکه اندیشه شخصیتهایش به دفعات زیاد بر زبانشان جاری میشود بسیار دوست دارم. همانطور که قبلتر هم گفتهام قصد ندارم داستان را برایتان بگویم میتوانید مطالعهاش کنید یا خلاصهاش را بخوانید. قصد من بیان نظراتم درباره این اثر است.
فیلوکتتس همانقدر که برایم جذاب است کسلکننده هم هست و این را ضعف داستان نمیدانم بلکه شاید قوتش هم باشد چرا که شخصیت اصلیِ داستان مردی جنگاور است که مدتی طولانی در تنهایی و درد و جراحتی سخت در جزیرهای متروک و کم تردد زندگی کرده است و کسالت با لحظه لحظهاش اخت شده است. اگر اثری بدون بیان واضح موضوعی بتواند حس و حال شخصیتش را در من ایجاد کند به نظر من نویسنده مهارت خاصی به کار برده است و قابل ستایش است.
در این داستان، در کنار مواجهه با فیلوکتتسِ مجروح و نالان، با پسر آشیل نیز روبرو هستیم جوانی که برای انجام ماموریتی نزد فیلوکتتس میرود. پسر آشیل (که اسمش برایم خیلی سخت است و یادم نمیماند) در کلنجار با خودش است. نمیداند کارش درست است یا نه. ماجرا چیست؟
اودیسئوس (یکی از سرداران سپاه) میخواهد پسر آشیل با فیلوکتتس طرح دوستی بریزد تا کمان قدرتمندش را که برای پیروزی به آن نیاز دارند از چنگش درآورد ولی پسر آشیل با اینکه میداند بدون کمان نمیتوان پیروز شد و فیلوکتتس اگر اصل موضوع را بداند کمان را نمیدهد باز هم دلش نمیخواهد با فریب و حیله پیش برود. (بچهامون خیلی صاف و صادقه). این کشمکش برای من بسیار زیبا و دغدغهبرانگیز است.
چند جمله از آن را بخوانید:
اودیسئوس: ... ای فرزند! میدانم که دروغپردازی و حیلتگری خلاف سیرت و آیین توست لیکن کامیابی در انجام مقاصد نیز از برای آدمی بسی خوشایند است و بدان میارزد که در راه حصول آن از هیچ کوششی فرو گذار نکند. ...
پسر آشیل: ... باید اعتراف کنم که اگر به راستی و درستی مغلوب شوم بهتر از آن میدانم که به دورغ و حیلت بر خصم چیره شوم. ...
اودیسئوس: ... هنگامی که به سن و سال تو بودم بازوانم بیشتر به فرمانم بود تا زبانم لیکن امروز بر اثر تجارب دیرین و حوادث بسیار دریافتهام که زبان در این جهان بیشتر به کار مردان میآید تا زور بازو.
...
پسر آشیل: آیا دروغ و فریب را خلاف آیین مردی نمیدانی؟
اودیسئوس: اگر دروغ به مصلحت گفته شود و خیر آدمی در آن باشد زیانی نمیرساند.
من شبیه پسر آشیل فکر میکنم ولی آیا جامعه با چنین افکاری از در راستی وارد میشود؟
جواب من امروز به این سوال خیر است، جامعه و مردمان اغلب به حیله و کلک متوسل میشوند ولی من هنوز شبیه پسر آشیل فکر و رفتار میکنم و بارها و بارها از دیگران شنیدهام که زرنگ نیستی! سادهای! عقل معاش نداری! و ... ولی هنوز به همان طریقم که بودم?
همراه پسر آشیل شدم و تا پایان با او بودم و از این کشمکش و درگیری حظ ادبی و فکری بردم. این نمایشنامه جنبههای دیگری هم برایم داشت که ذکرش را قلم میگیرمو در نهایت میگویم بخوانیدش که زیباست.
در پست بعد از زنان تراخیس مینویسم.