هند همیشه برای من کشوری پر از قصه و جواهرات و احساسات بود ولی بعدها با شنیدن خاطرات دوستانی که به هند سفر کرده بودند نظرم به شدت تغییر کرد و حالا با خواندن تاریخ ادبیات هند باستان و بعد تاریخ هند باستان، آن هند رویایی به طور کامل ویران شد!
از ابتدا بگویم که تنها یک اثر از تاریخ ادبیات هند باستان را خواندم، شکونتالا، که چندان هم چنگی به دلم نزد!
و اما بعد، مثل عبریان و شاید برخی اقوام باستانی دیگر، عمده ادبیات هند باستان را نوشتههای دینی تشکیل میدهد. از همه آنها مهمتر وداها است. من قبلاً تاریخ ادیان را به طور اجمالی خواندهام و با وداها آشنایی جزیی دارم . نه مطالب آن و نه شکل نوشتاری آن برایم جذاب و خواندنی نیست. بهتر بگویم کسلکننده است، پس نخواندمشان.
نوشتههای بعدی که باز هم به مذهب مرتبط است شامل برهمانا، اوپانیشادها و سوتراها است. من فقط فایل اوپانیشادها را یافتم که آن هم مثل وداها برایم نخواندنی بود. نمیدانم مذهب هند برایم غریب است یا سبک نوشتارش ولی هر چه هست نتوانستم کتابهایی را که نام بردم بخوانم!
بعد از این نوشتههای مذهبی با دو کتاب مهابهاراتا و رامایانا روبرو میشویم، واقعیت این است که خیلی مشتاق بودم این دو کتاب را بخوانم به ویژه رامایانا را که مربوط به زندگی راما (یکی از مظاهر انسانی ویشنو خدای هندی) و همسرش سیتا است؛ ولی باز هر چه تلاش و تقلا کردم بیش از دو صفحه پیش نرفت؛ نه او میل دوستی با من داشت و نه من حوصله منتکشی و تحمل داشتم، پس این دو را نیز نخواندم!
نخواندن این کتابها به من نشان داد که نثر و نوع نوشتار ادبیات مذهبی هند را نمیپسندم ولی از آنجا که داستان خدایان را بسیار دوست دارم شاید لازم است به دنبال بازنویسی امروزیِ رامایانا بگردم تا بتوانم داستان راما را بخوانم. بعد از آن میتوانم بگویم که فقط نوع نوشتار و روایت مرا دلزده کرده است یا محتوا هم راه را بر دوستی بسته است.
در پست بعدی از نمایشنامههای هند باستان مینویسم.