
از وقتی یادم میآید بیان کردن برای من از لذتبخشترین کارها بوده است. بیان احساسات، اتفاقها، پیشبینیها، حقایق، آموختهها، آرزوها. هر چیزی که از مغز بگذرد و به بیان برسد را در اتاق بیان ذهنم جا میدادم.
خاطرم هست یکی از هماتاقیهایم روزی گفت: «ساحل! تو دو دقیقه رفتی بیرون و برگشتی؛ این ماجرای شکار پروانه به دست گربهای که تو تعریف میکنی خیلی بیشتر طول کشیده!!!». و من چنان ذوقم کور شد که حوصله نکردم برایش بگویم دیدن ما سرعت بیشتری از بیانمان دارد.
این خاطره چند نکته برای من دارد. اول اینکه ممکن است چیزهای جذاب برای من برای شنونده جذاب نباشد و حتی ممکن است موضوع جذاب باشد ولی شنیدنش جذاب نباشد. یا اینکه شنیدنش از زبان من جذاب نباشد یا اصلا به دلیل هیجان من در بیانم دروغ و ناراست جلوه کند. دوم اینکه برخورد طرف مقابل در ذوق من اثرگذار است.
این اول و دومی که گفتم حسابی منطقی است و ممکن هم هست در درازمدت در من اثر کرده باشد ولی از جایی به بعد شنوندههایم منتخب شدند و موضوعاتم هم از فیلتر علاسق مشترک عبور دادم ولی چیزی همیشه میلنگیده است. نمیدانم چه! باید بگویم حتی در بهترین مکالماتم هم حس میکردم یا نتوانستم درست بیان کنم (یعنی فرستندهی خوبی برای پیام نبودم) یا نتوانستم درست مخاطب را درگیر موضوع کنم.
دقت میکنید! به نخواستن و نتوانستن طرف مقابل کاری ندارم! ذهن من مدام اینگونه میاندیشد! من نتوانستم، من مشکل داشتم، من موقعشناس نبودم ... من ... من ... من ... راستش این اخلاق را دوست دارم با اینکه شاید بوی کمبود عزت نفس بدهد ولی بوی بهترش این است که من تنها بر عملکرد خود میتوانم نظارت کنم و بهبودش دهم.
تا اینکه این اواخر هر گونه بیانی برایم مضحک است. بگویم برای چه؟ نه! حتی قبل از این جمله، دیگر ذوقی برای بیان درونم نمیجوشد تا با هیجان چیزی را برای کسی نقل کنم. اشتباه نشود! نه اینکه شنوندگانی نیستند و چنان مخشان را خوردهام که دم بر کول رفتهاند ها! نه! من دیگر بیان برایم جذاب نیست. شاید آن بیمیلی به نوشتن هم از همین چشمه مینوشد.
میتوانم زیر میز بزنم و بنا بر میلم دیگر نه بنویسم و نه چندان بگویم ولی میخواهم جان تازهای در ذوق رو به مرگم بدمم. این نوشته خود تلاشیست در جهت مخالفت با آن بیمیلی. همین بیمیلی به بیان را بیان کردم تا کمی مقابله از خود نشان دهم.
پینوشت: دلم در خود فرو رفتن میخواهد! شاید همین حس است که گاهی زمان مرا میدزدد و چون میداند با او مخالفت میکنم پنهانی کارش را به انجام میرساند! انجامی که نمیداند خوش است یا ناخوش!