ویرگول
ورودثبت نام
ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

60. لیزیس (Lysis)، دوستی

این پست شروع دومین تترالوژی (چهارگانه) از رسالات افلاطون است یعنی: لیزیس، لاخس، خارمیدس و آلکیبیادس.

در چهارگانه اول از نظر زمانی در حوالی دادگاه سقراط فلسفیدیم! ولی در این چهارگانه از نظر موضوعی به دنبال کشف معنای برخی از تعابیر هستیم، در این رساله که مخاطب اصلیِ سقراط لیزیس است؛ در مورد دوستی بحث می‌شود.

قبل از موضوع اصلی باید بگویم توانایی افلاطون در توصیف شرایط مکالمه برای من بسیار دوست داشتنی است هر چند به مواردی مثل پوشش اشخاص یا شکل مکان زیاد پرداخته نمی‌شود ولی می‌توان حس حاکم بر مکالمه را به خوبی دریافت. افلاطون قلم روانی داشته است (شاید باید بگویم دارد، چون با نوشته‌هایش هنوز در این جهان سخن می‌راند و از استادش خاطره‌ها می‌گوید).

سقراط در این رساله نیز مانند دیگر مکالماتش از موارد متعددی سخن می‌گوید مثل روش صحیح حرف زدن با معشوق برای جلوگیری از مغرور شدنش! و دلیل اصلی آزادی و مسئولیت فردی؛ ولی بحث اصلی که ناخواسته نیز شکل می‌گیرد بررسی "دوستی" است.

در راه کشف این معنا سقراط بر حسب عادت همیشگی‌اش به پرسش و پاسخ و بررسی پاسخها می‌پردازد و در این راه اگر راهی راه به اشتباه رود بازمی‌گردد و مجدد شروع می‌کند. در این رساله بحث بدون نتیجه قاطع در مورد دوستی به پایان می‌رسد ولی شکل استدلال نکاتی در خودش دارد.

چگونه می‌توان فهمید چیزهایی که پذیرفتیم و پرسش و پاسخها در مسیر درستی قرار دارد؟

سقراط در همه حال پاسخها را بررسی می‌کند و گاهی آنها را بر مبنای اصول فکری توافق شده و گاهی با توجه به پاسخهای قبلیِ پذیرفته شده تایید یا رد می‌کند. در این راه گاهی پاسخ برخی سوالها با پاسخ سوالی دیگر سر سازش ندارد، در این حال سقراط می‌فهمد راهی که آماده است درست نبوده است و برای اصلاح آن تلاش می‌کند.

می‌خواهم مسیر این مکالمه را به اختصار بنویسم تا با روش فکری سقراط بیشتر آشنا شویم:

اولین شروع:

  1. عاشق دوست معشوق است یا معشوق دوست عاشق یا فرقی میان آن دو نیست؟ (سعی می‌کند همه جوانب ممکن را بگوید)
  2. پاسخ اول: فرقی میان آن دو نیست.
  3. بررسی پاسخ اول: ممکن نیست که معشوق عاشق را دوست نداشته باشد؟ (ایجاد تردیدی در پاسخ اول)
  4. پاسخ دوم: اگر دوستی دو طرفه باشد عاشق و معشوق هر دو دوست یکدیگرند.
  5. بررسی پاسخ دوم: پس اگر اسبی را دوست داریم و او ما را دوست ندارد؛ ما دوست او نیستیم؟ (ایجاد تردیدی در پاسخ دوم)
  6. پاسخ سوم: دوست کسی است که دوست می‌دارد، نه کسی که دوست داشته می‌شود.
  7. بررسی پاسخ سوم: از این پاسخ می‌توان چنین برداشت کرد که بسیاری مردمان دشمنان خویش را دوست می‌دارند! این دور از عقل است. (سقراط این مورد را از کجا آورد!!!؟)
  8. پاسخ چهارم: کسی که دوست داشته می‌شود، دوستِ دوست‌دارنده است.
  9. بررسی پاسخ چهارم: پس باز به همان نتیجه قبلی رسیدیم که!
  10. در بررسی به خطا رفته‌ایم.

شروعی دوباره:

  1. شعری داریم مبنی بر اینکه خدا کسانی را که مانند یکدیگرند به هم نزدیک و دوست می‌سازد. (چرا شعر و سخن شاعر مبنای فکری است؟)
  2. پاسخ اول: بد در صورت نزدیکی به بد باز هم می‌رنجد پس بد با بد دوست نمی‌شود در نتیجه باید بگوییم خوب با خوب دوست می‌شود
  3. بررسی پاسخ اول: دو چیز همانند(دو خوب) چه سود و زیانی برای هم دارند؟ چه نیازی یا چه دلبستگی می‌تواند در میان باشد؟ (چرا نیاز و دلبستگی به هم وابسته‌اند و چرا دوستی در صورت وجود یک نیاز باید حاصل شود؟)
  4. شعری دیگر داریم مبنی بر اینکه دو چیز همانند دشمن یکدیگرند. (شعری در تضاد با شعر قبلی)
  5. پاسخ دوم: پس هر چیز خواهان مخالف خویش است و از مانند خود لذت نمی‌برد.
  6. بررسی پاسخ دوم: پس عدل دوست ظلم است؟ (ایجاد تردیدی در پاسخ دوم)
  7. پاسخ سوم: نه دو چیز همانند دوست یکدیگرند و نه دو چیز مخالف!
  8. در بررسی به خطا رفته‌ایم.

شروعی سه‌باره:

  1. گفتیم خوب با خوب دوست نمی‌شود و همینطور بد با بد و گفتیم که بد و خوب نیز با هم دوست نمی‌شوند پس می‌ماند آنچه نه خوب است و نه بد!
  2. پاسخ اول: آنچه نه خوب است نه بد با خوب دوست می‌شود.
  3. بررسی پاسخ اول: آنچه نه خوب است و نه بد برای رسیدن به خوبی و دوری از بدی با خوب دوست می‌شود. اگر بدی از بین رود یا آنچه میانه است به خوبی برسد علت دوستی از بین می‌رود؟
  4. آیا دلیل دوستی خواستن چیزی است؟
  5. پس از این همه کوشش مشخص شد که نمی‌دانیم دوستی یعنی چه!

باید خود متن را بخوانید تا متوجه جذابیت بحث شوید من خییییلی خلاصه نوشتمش!

در اولین خوانش، این متن به نظرم لوس آمد، راهی که برای تعریف دوستی پیش گرفته می‌شود خیلی دور از موضوع است ولی در بازخوانی متن متوجه شدم که این روش علاوه بر اینکه در مورد استدلال و خسته نشدن از آن است در مورد چگونگی پرداختن به تعاریف هم هست. شاید برخی چیزها مثل دوستی به نظر برسد کاملاً واضحند ولی همینکه مورد بررسی قرار می‌گیرند در پس پرده پنهان می‌شوند! (مثل گربه شرودینگر?)

زیاد نوشتم و همینجا این پست طولانی را تمام می‌کنم.

افلاطونفلسفهلیزیسچالش تاریخ و ادبیات جهانتاریخ و ادبیات جهان
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید