بعد از وقفهای طولانی برگشتم! امروز از رساله تهئهتتوس مینویسم.
در این کتاب درباره شناسایی بحث میشود و مثل سایر رسالهها سقراط در پی یافتن مفهوم شناسایی است.
اولین فرضیه این است که شناسایی ادراک حسی است ولی پس از بررسیهای طولانی در نهایت این فرضیه رد میشود زیرا گاهی ما چیزی را با حواس درک نمیکنیم ولی میشناسیمش پس پای نیروی دیگری درمیان است. پس شناسایی ادراک حسی نیست.
دومین فرضیه این است که شناسایی ادراک حسی نیست ولی بر اثر داوریهایی که از ادراکات حسی دریافت میکنیم به دست میآید. خب! چه چیزی این داوری را انجام میدهد؟ روح.
در مورد فرضیه دوم و در مسیر بررسی آن صحبتهای بسیاری شکل میگیرد که گفتنش برایم جذاب نیست ولی در نهایت تعریف جدید و درستی از شناسایی به دست نمیآید!
راستش از این روند رسالات کمی خسته شدهام! سقراط روشش زیباست و در چندین رساله با روش عملی با چگونگی بررسی مسائل توسط او آشنا میشویم ولی تکرار همان موضوعات در رسالات دیگر و از آن مهمتر بینتیجه ماندن موضوع کمی کسلم کرده است. البته که این ذات فلسفه است و بسیاری از مطالبی که سقراط درباره آنها صحبت کرده است هنوز محل بحث هستند و ماهیت روشنی ندارند ولی به هر حال حس من در حال حاضر کسالت است...