گویا در زمانهای باستان جادو چنان با علم در هم تنیده بود که امکان جداییِ این دو تقریباً ناممکن است. به نظر من علم از دل جادو بیرون آمد، یعنی علم ابتدا لباس جادو به تن داشت و با لباس خودش شناخته نمیشد.
بگذارید چند مثال بزنم تا با عقاید باستان آشنا شوید:
به هر حال گویا مرز جادو و علم بسیار محو بوده است، بهتر بگویم نه تنها مرزی نبوده است بلکه علم در دل جادو ظهور میکرده است حال با آگاهی یا بدون آگاهی به آن.
کاش از تفکرات باستان بیشتر و اصیلتر میدانستم. برداشت مورخ و تحلیل تاریخ چیزی نیست که لذت عمیقی بدهد. درست مانند تفاوت زمانی که سفرنامه شخصی را میخوانم که به شهری سفر کرده است یا خاطرات شخصی را ساکن آن شهر بوده است. این دو با هم بسیار متفاوتاند.