داشتم دنبال کتابهایی میگشتم که تاریخ علم رو بررسی کرده باشن ولی به جای بیان خشک و تاریخوار یا بیان خییییلی خشک و دانشگاهی، به زبان قصه و حکایت نزدیکتر باشن که نمیدونم چی شد با «مسعود خیام» آشنا شدم. یعنی در واقع یکی از کتابهاشو یافتم و اون کتاب چنان منو با خودش برد که یهو دیدم با صورت خیس از اشک -که نمیدونم شوق بود یا غم یا مسخرهبازی- دارم برای آقای خیام نامهای مینویسم که میدونستم هیچوقت ارسال نمیشه.
کتاب از ارستو تا هایزنبرگ اون کتاب بود!
وقتی دیدم چقدر نگاه من با این نویسندهی تازه یافتشده زیاده رفتم سراغ باقیِ آثارش و باور نمیشد که به جز حیطه شعر! هر چی بود کتاب و مقاله و نوشته بود حداقل از لحاظ موضوع در حیطهی علاقمندیهای من بود.
یه استاد عزیزی داشتم که میگفت برای اینکه بتونید از کسی یاد بگیرید باید اشتراک زمانی باهاش پیدا کنید. اشتراک در همه زمانهای روز. روی حساب همین حرف -که به نظرم درسته- کمی دنبال ایمیل آقای خیام گشتم تا بپرسم شاگرد نمیخواین؟ پادو؟ دربون؟ فامیل دور؟😶
ولی آدرس ایمیلی نیافتم!
نمیدونم جوگیر شدم! خودمو بالا گرفتم! باید همه آثار رو بخونم بعد حرف بزنم یا چی... ولی میدونم تا همین جا از اینکه یک نفر دیگه هست که خط فکرش خط فکر منو قطع نمیکنه، ازش دوری نمیکنه و جلوتر و هنرمندانهتر داره پیش میره و هنوز زنده است کلی ذوق و بعض کردم!
فقط تکهای از این شباهت علاقه رو بگم: من عاشق نامهام، عاشق ارتباطم، تاریخ علم جزئی از روزمرهام شده، نوشتن ساده بینهایت برام جذابه، کودک و نوجوان برام دغدغهان(برای همین ارشد آموزش خوندم) ...
حالا فقط دو حوزه از کارهای آقای خیام رو بگم:
خیلی عجیبه!!!