باورم نمیشه که چهار ماه از پست 92 علمخوانی میگذره! چقدددددر عمر زود میگذره!
این مدت دور از علم نبودم ولی بیشتر از اینکه محتوای جدیدی وارد ذهنم کنم داشتم با خودم کلنجار میرفتم که تنبلی رو بذارم کنار و این سوال «که چی؟» ِ اعصابخورد کن رو بریزم دور و اون چیزی که در مورد آموزش فیزیک و نگارش تاریخ علم توی ذهنمه رو اجرایی کنم.
راستش برام همه چیز سخت شده، شاید نوشتن توی این پست و یککاسه کردن صداهای توی مغزم بتونه کمکم کنه🙄
هر آدمی یه سری تواناییها داره و یک سری علاقهها. نوشتن و علم برای من در مرز مشترک توانایی و علاقمندیه. یعنی هم به نوشتن و علم علاقه دارم و هم تا حدی به نظرم در اینها توانمندم (در حد یه شخص آماتور). توانایی منظورم این نیست که نویسنده یا دانشمندم بلکه منظورم اینه که توی درک مفاهیم علمی و توی نوشتن خیلی پرت نیستم. سختم نیست. اذیت نیستم.
من فکر میکنم کارهای بزرگ هم حوصله میخواد هم انگیزه میخواد و هم فراغت و تمرکز. و خب من حوصله ندارم، انگیزهام برای یه کار بیرونی ضعیفه و فراغت هم باید به زور ایجاد کنم.
حوصله: مدتیه این فکرمو دارم بالا و پایین میکنم. با خودم میگم اگه منتظر حوصله بشی هیچوقت نمیاد. دیدین شب امتحان مزخرفترین فیلم هم براتون جذابه؟ چون ذهن میخواد از دست اون امتحانه در بره. خودش رو به هر چیز دیگه ای متوجه میکنه جز اونی که باید. حوصله هم همینه. اگه یه کار سخت جلوت باشه ذهن ازش دوری میکنه. پس منتظر حوصله موندن یعنی بیخیال شدن.
انگیزه: در مورد انگیزه قضیه فرق میکنه. تولید محتوا مخاطب میخواد. برای اینکه مخاطب جذب بشه و بپسنده لازمه که با ساز اون برقصی و این کاریه که در کل عمرم نتونستم انجامش بدم. واقعیت اینه که تلاشی هم براش نکردم چون اغلب چیزی که جامعه به طور اکثریت به عنوان مخاطب بالقوهی هر محتوایی میپسنده برای من در حوزهی علاقهها نیست.
پستِ درد دله دیگه طولانی بشه ایراد نداره.
مثلا فیلمهایی که من دوست دارم، کتابهایی که برام جذابه، پادکستهای مورد علاقهام و حتی موسیقی مورد پسندم کمتر مورد توجه اکثریته و شما قضیه رو برعکس هم ببینید یعنی اغلب اون چیزی که اکثریت دوست دارن برای من فاقد هر گونه جذابیته.
اینه که به ساز مخاطب رقصیدن کار من نیست. اگه بخوام با این نگاه که مخاطب انگیزه میده خودمو راهی کنم بعدها با مخ میخورم زمین بنابراین تصمیم گرفتم که برای دل خودم تولید کنم و دو تا از عزیزترین دوستانم رو مخاطب محتوا بدونم. اینجوری هم انگیزه شخصیتر میشه هم بعدتر با مخ نمیرم تو دیوار.
نهایت اینه که یه مجموعه برای دل خودم تولید کردم دیگه.
فراغت: در مورد این یکی که اصلا نباید فکر کنم. منتظر شدن برای اینکه وقتی آزاد برای کاری که میخوای پیدا بشه هیچوقت نمیاد. پس از لحظههایی که داری استفاده کن.
راستش من همسر همراهی دارم و اگه خودم تنبلی و ترس از شروع رو بذارم کنار همه چیز حله و فراغت هم ایجاد میشه.
چیز دیگهای که خیلی مانعه ترسه. جنس این ترس شبیه چیزهایی که گفتم نیست عمیقتره. من میترسم که مبتذل باشم، میترسم خیلی داغون و به درد نخور باشم، میترسم که به جای آموزش علم و بیان تاریخ علم به بیراهه برم و سر از ناکجاآباد در آرم.
ترسم به جاست به نظرم ولی باز باید راه افتاد تا راه رو از بیراه تشخیص داد. با ترس باید روبرو شد.
بنابراین تصمیم گرفتم در حد توان خودم و با توجه به تواناییِ فعلی خودم شروع کنم به تولید مجموعه آموزشی فیزیک. اول دلم به کار نمیرفت چون پیدا کردن یه مرجع مناسب که روی خط سیر اون حرکت کنم سخت بود ولی الان با خودم کنار اومدم:
امیدوارم کم نیارم و کوتاه نیام و نگم دیره و جوونی کجایی که یادت بخیر.
آقا! خیلی از مردم از 40سالگی کارهای مهم زندگیشون رو شروع کردن!