در ادامهی پست قبلی امروز میخوام کمی از فیزیک ارسطویی بگم ولی اول یه چیز جالب رو بگم:
اون اولا فیزیک و متافیزیک در همتنیده بود ولی متافیزیک بر فیزیک سلطه داشت. یعنی چی؟ یعنی متافیزیک ارجح بود. مثلا چون آسمان اُلوهی بود محل حرکت دایرهایِ یکنواخت بود. این حرکت حرکتی الهی بود.
بعدها، اون وسطا، در دوران نیوتون که میشه دوران فیزیک کلاسیک، فیزیک و متافیزیک جدا شدن. چی شد یعنی؟ یعنی گفتن آقا! الهیات و قوانینش برای خودش و فیزیک و طبیعت و قوانینش هم برای خودش. این دو تا نندازین تو یه سبد.
این اواخر، در دوران انیشتین که میشه دوران فیزیک مدرن، دوباره این سبد با هم ترکیب شد یعنی دوباره فیزیک و متافیزیک درهمتنیده شدن ولی اینبار فیزیک بر متافیزیک سلطه داره. بعله! گهی پشت به زین و گهی زین به پشت😁
این رو باید میگفتم تا بتونیم درک کنیم که نگاه ارسطو درست برعکس نگاه ماست و برتریِ متافیزیک خودش یه چهارچوب فکری متفاوتی میسازه. چهارچوبی که ما الان توش نیستیم.
خب! بریم سراغ ارسطو:
این آقای ارسطو کلی داستان داره ولی من اینجا میگم خییییییلی خلاصه ازش حرف بزنم، ارسطو میگه:
اون زمان اعتقاد بر این بود که جهان از چهار ماده اصلی ساخته شده. یعنی هر چیزی در طبیعت از این چهار ماده است. اون چهار ماده ایناست: آب و باد و خاک و آتش.
دقت میکنید که چقدر به زمین توجه میشه!
تا اینجا پس مشخص شد که آقای ارسطو معتقده که در جهان هر چیزی باید به سمت محل طبیعی خودش بره و اونجا ساکن بشه (مگه اینکه کسی برخلاف میل طبیعیِ اون چیز جابجاش کنه).
چرا همارز با سکونه؟ چون نمیشه شروع و پایانی براش در نظر گرفت. شما یه چرخ رو در حال چرخیدن فرض کن. اول اینکه معلوم نیست داره میچرخه و دوم اینکه اول و آخر چرخشش هم معلوم نیست
فلک چیه؟ یه کرهی توخالی و نامرئی(شفاف). برای تصور افلاک ارسطو معمولاً لایههای پیاز رو مثال میزنن.
این عددگذاریها رو من برای مرتب کردن مغز خودم انجام دادما! در فیزیک ارسطویی این شکل عددگذاری نیست.
این مدل ارسطویی تا سالهای سال پذیرفتهشدهترین توضیح جهان بود تا اینکه بطلمیوس میاد و این اصول رو ریاضیگونه میکنه😏 همین کار رو خراب میکنه. چطور؟ الان میگم:
ارسطو داشت جهان رو به صورت کیفی توضیح میداد و فکر کنم همه میدونیم در مباحث کیفی هیچوقت اثباتها اونقدرها دقیق نیست و حتی به نظر من زبان که ابزار توضیحات کیفیه همیشه راهی برای توجیه و برداشت متفاوت باز میذاره. به بیان من زبان و بیان کیفی همیشه تا حدی مبهمه. اما بطلمیوس با ریاضیگونه کردن این بیانات اونها را به ساحت کمی برد. جایی که با زبان شفاف ریاضی میشه ابهامزدایی کرد و راه بر هر توجیه مبهم بسته است😎
کمکم باگهای سیستم ارسطویی دیده شد. جالبیش اینه که بطلمیوس در جهت نشون دادن قدرت بالای سیستم ارسطویی و شاید حتی به رخ کشیدن چنین نظم جذابی اون رو ریاضیگونه کرد و حتی در تلاش برای تطبیق هر چه بیشترش هم براومد اما از دل همین وفاداریِ افراطی خیانت زاده میشه.
بیانی هست که میگه فروپاشی دقیقا در نقطهی اوج کمال رخ میده
مدتی بعد از مدل بطلمیوسی، دیگه نظریه ارسطو با مشاهدات منطبق نمیشد. درستتر اینه که بگم محاسبات ریاضیِ نگاه ارسطویی با مشاهدات جور در نمیومد در صورتی که هنوز توضیحات کیفی نگاه ارسطو سر جاش بود. یعنی کلام میتونه توجیه کنه ولی ریاضیِ اون کلام قادر به اثبات نیست.
نکته: اون زمان هنوز نظریه بر محاسبه و اثبات استوار نبود ولی واقعیت اینه که نظریه تبیین میکنه و محاسبه قدرت پیشگویی و کنترل رو در اختیار میذاره.
همینجا در مرز فروپاشی باقی بمونیم تا دفعهی بعد از تیر خلاص کوپرنیک بگم ...