توی پست قبل در گذار از دوران ارسطویی رسیدیم به شروعِ گالیله ولی قبل از گالیله باید از روش تجربی بگم.
تا دوران کوپرنیک و گالیله جهان علم ارسطوییه ولی کمکم داره دوران جدیدی به وجود میاد. یکی از قدمهای اولِ این دورانِ جدید معرفی روش تجربی بود.
روش تجربی یعنی چی؟ مگه این همه یونانیها و بعدیهاشون حرف زدن مبتنی بر تجربه نبودن؟
بله! ارسطو و هر کسی که توی علم قدمی برداشته از تجربه به شدت و به عنوان اصلیترین شاهد استفاده کرده اما هیچکدوم روش تجربی نبوده. چی دارم میگم؟
ببینید! تا قبل از روش تجربی که فرانسیس بیکن معرفیش کرد ما با پدیدهها منفعلانه برخورد میکردیم. یعنی صبر میکردیم تا طبیعت خودش رو به ما نشون بده! ولی روش تجربی ما رو کنشگر میکنه، یعنی ما خودمون میریم سراغ طبیعت و شروع به کشفش میکنیم. دیگه صبر نمیکنیم که اون هر وقت خواست یه چیزی به ما نشون بده. کمکم داره پای آزمایش و طراحی آزمایشهای عملی به دنیای علم باز میشه.
البته فکر نکنیم حالا ماها خیلی مدرن و کنشگر شدیم ها! اگه دقت کنیم ما هنوز بیشتر سنتی هستیم و سعی میکنیم پذیرنده و منفعل باشیم. چون کنشگری سخته. هم آزادی و شجاعت لازم داره و هم مسئولیت.
خب! پس با معرفی روش تجربی (که میتونید اون رو با آزمایش همارز بدونید) تغییر نگرش به طبیعت ایجاد میشه. دیگه طبیعت اون امر مقدسی نیست که نمیشه بهش گفت بالای چشمت ابرو.
همین زمانهاست که گالیله میاد و یه چیزی رو مطرح میکنه که به نظر من یه فرض متافیزیکه که از اون زمان تا به حال به عنوان یک اصل بدیهی قبول شده. چی میگه؟
وقتی گالیله این ارجح بودن ریاضی رو مطرح میکنه مدل کوپرنیکی (که قبلتر گفتم ادعا میشد فقط برای سادگی محاسبات ریاضی بیان شده) حالت واقعیتری به خودش میگیره.
پس ببینید تازه اینجاست که مدل کوپرنیکی فرصت پیدا میکنه قدرتشو نشون بده و بزنه کاسه و کوزهی مدل ارسطویی رو بشکونه! چطور؟
اگه مدل کوپرنیک درست باشه و دیگه زمین مرکز جهان نباشه (چیزی که ارسطو گفته بود)، دیگه زمین معیار سنجش حرکت نیست. بذارید بهتر بگم: برای اینکه ما بتونیم بگیم یه چیزی داره کند یا تند میره یا حتی ثابته، نیاز داریم که اون چیز رو نسبت به چیزی بسنجیم مثلاً وقتی میگیم اون ماشین ایستاده یعنی از دید من که اینجا هستم اون ماشین ایستاده. یعنی هر چیزی رو از دید خودمون میسنجیم. نسبت به مکان و سرعت خودمون.
ولی ارسطو در مورد جهان صحبت میکرد. همونطور که قبلا گفتم کل جهان رو ریخت توی چند عنصر و برای هر عنصر جایگاهی قائل شد و علت حرکت همهچیز رو رسیدن عنصرها به جایگاهشون تعریف کرد. اما حالا که زمین دیگه مرکز نیست و معیار سنجش نیست و تازه داره حرکت هم میکنه! دیگه حرفهای ارسطو درست از آب در نمیاد.
در واقع گالیله با به واقعیت آوردن مدل کوپرنیکی اون دوگانهی جهان زمینی و جهان آسمانیِ ارسطو رو از بین برد و جهان یکپارچه شد. زمین هم جزئی از آسمانه! خب که چی؟
پس فیزیک جهانشموله و دیگه اینطور نیست که مواد زمین چیزهایی باشه و مواد آسمون چیزهای دیگه. دیگه اینطور نیست که روی زمین حرکت خطی داریم و در آسمان سکونو حرکت دایرهای یکنواخت. همهی قیمهها ریخته شد تو ماستا😄
میگن از این زمان به بعد فیزیک و متافیزک جدا شد. متافیزیکی که ارسطو میگفت حرکت اولی از اونجا میاد از بین رفت و آسمون و زمین یکپارچه شد. ولی من فکر میکنم متافیزیک از در قویتری وارد شد: ریاضیات معیار سنجش درستی یا نادرستی شد. این مورد آیا زمانی اثبات شده؟ چطور فهمیدیم که ریاضی زبان طبیعته؟ دوست دارم در این زمینه بیشتر بخونم ولی فعلا ناآگاهِ محضم. فقط میخوام بگم این هم فرض متافیزیکه. فرضی ماوراییه و این در جدیدیه برای اتصال فیزیک و متافیزیک.
اما نیوتون میاد و واقعا تا مدتی فاصلهی بزرگی بین فیزیک و متافیزیک میندازه🙄 توی قسمت بعد از نیوتون میگم.