من فکر میکنم آدم بخشی از دنیا رو با چشم خودش میبینه و بخشی دیگه رو با چشم بقیه. خاطره نگاری و به اشتراک گذاشتن تجربههای ارزشمند باعث میشه آدمها با جهانهای مختلف آشنا بشن و دنیا رو شفافتر ببینند. من همیشه از خوندن تجربههای بقیه لذت میبرم، گفتم اینبار هم من دست به قلم بشم و از تجربه تسهیلگری توی یه رویدادی که دقیقا وسط علاقههام بود براتون بگم.
سه تا آخر هفته، از هشت صبح تا پنج عصر، آذر 1402، تهران، رویداد گام.
اول از لوکیشنهای دوره گام میخوام بگم. اون مکانهایی که به رفتن و گشتن توشون افتخار میکنم. دو هفته اول «باغ موزه نگارستان» و هفته آخر، خیابان بهارستان داخل ساختمان «مجلس قدیم» بودیم. باغ نگارستان تاریخچه خیلی جالبی داره، از قصر تابستانی فتحعلی شاه قاجار تا تبدیل به دانشسرا، دانشکده علوم اجتماعی و درنهایت باغ موزهای که امروز میتونیم آثار هنرمندان ارزشمند تاریخمون رو توش ببینیم. (تاریخچه این باغ موزه، اتفاقاتی که توش افتاده و آدمهایی که در زمانهای مختلف از تخریبش جلوگیری کردند رو حتما بخونید، خودش بهتنهایی یه ترم تاریخ خوندنه)
لوکیشن بعدی مجلس قدیم بود. اول بگم ورود بهش برای هرکسی مجاز نیست و ما الکی مثلا آدم خاصی بودیم که راهمون دادند. از همین بدو ورود تریپ مجلسی آدمها ما رو گرفت، دیگه خودتون تصور کنید که وقتی نشستیم روی صندلیهایی که انسانهای تاثیرگذار تاریخ مثل مصدق و مدرس نشسته بودند، تو فکرمون چه بیعدالتیها به دار کشوندیم و چه قانونهایی وضع کردیم.
راستش نمیدونم چقدر اجازه دارم درمورد محتوای این دوره صحبت کنم برای همین توی چند موضوع محدود و بهطور کلی میگم. توی این رویداد که شرکتکنندگان از دبیرستانهای مختلف تهران بودند، باید با محوریت «شهر تابآور» به تمرین قانونگذاری میپرداختند. تو این مسیر بچهها با طراحی پرسنا، نیازهای مختلف آدمها رو دیدند، با شنیدن تاریخ شهرشون، به اهمیت ساختن و ناامیدنشدن پی بردند، با کارگاه فهم بافت و حل مسئله یادگرفتند چطور متناسب با موقعیت باید و نبایدها رو تعیین کنن و پیشنهاد بدند، مهمتر از همه فهمیدند درک دیگری چقدر مهمه و براشون دغدغه شد. شهر تابآور برای اینکه از پس فجایعش بر بیاد به همه اینها نیاز داره.
اینجور دورهها اما درکنار مفاهیم و اطلاعاتی که یاد میده، به رشد مهارتهای مهمی هم کمک میکنه. یکی از اونها مهارت کار گروهیه. در نهایت برنده کسیه که گروهش همکاری بهتری داشته باشند و همینقدر که خوشفکری یهنفر توی تیم میتونست امتیاز رو بالا ببره، کمکاری و کجفهمیهای یهنفر هم میتونست تیمو پایین بکشه. برای همین تصاویر زیادی دیدیدیم از وقتهایی که اعضای گروه به کسی که میخواست به نمایندگی صحبت کنه روحیه میدادند، یادداشتهاشون از کارگاهها رو به اشتراک میذاشتند، ایدهای که داشتند رو مطرح میکردند و از بقیه میخواستند درموردش نظر بدند و... . اینها همه نمونههایی از رشد فردی دانشآموزها در فرآیند کار گروهی بود که بهنظر من ارزششون اگه از درسهایی که توی کارگاهها یادگرفتند بیشتر نباشه، کمتر هم نیست.
و من به عنوان تسهیلگر یکی از این گروهها ذوق مرگ بودم از رشدی که هربار توی بچهها میدیدم و قدم به قدمی که برای رسیدن به هدف نهایی برمیداشتند. انقدر که دلم نیومد روز آخر با یهخدافظی ساده تمومش کنم و برای هرکدومشون تو نامهای از پتانسیلهایی که دیدم نوشتم. برای فاطمه از گیرایی و توانایی بالایی که در فهم مسئله و درک سخن دیگری داشت گفتم و اینکه چطور همین توانایی به او فرصت بیشتر اندیشیدن میده، برای ملیکا از پایبندیش به تلاش گفتم و اینکه چقدر دنیا به بخشیدن مهربانیهاش نیاز داره، برای فاطمه از جسارتش و اینکه چطور به وقت ازخودگذشتگی به کمکش میاد و برای سارا از توانایی یادگرفتنش گفتم و اینکه ذوق چشمهاش هنگام کشف مسئله چقدر ستودنیه.
تسهیلگر یعنی کسی که گامبهگام با شرکتکنندهها پیش میاد و با راهنماییها و همراهیهاش مراقبه که اونا از مسیر اصلی منحرف نشن. توی این رویداد ما یهقول نانوشتهای با هم داشتیم که تسهیلگرها تسهیلگر همدیگه هم باشن. ساعت به ساعت رویداد رو با هم چک میکردیم و حواسمون بود همه با هم هماهنگ باشیم. همدلی به وقت خستگیها، همارزش شدن با ارزشهای تیم، اولویت داشتن جمع بر فرد و درنهایت تلاش برای ساختن تجربه ارزشمند زیباییهایی بود که با هم توی این رویداد خلق کردیم. اگر فرصتی بود درمورد تجربهی تسهیلگری باز هم خواهم نوشت. ممنونم از تیم ضمیر که با طراحی دقیقش و مدیریت باتجربهای که داشت، امکان کسب چنین تجربهای رو بهمون داد.