سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشراستی، چرا حرف نمیزنی؟حرف بزن، بگو. لازم نیست وانمود کنی خیلی قوی هستی و هیچچیز نمیتواند تو را از پا در بیاورد. قوی بودن این نیست که همه خستگیها را با خودت حم…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیششبانههای بی توهمین چند هفته قبل بود که با هم آهسته پلهها را بالا رفتیم تا به پشتبام برسیم و ماه را تماشا کنیم که چطور سایه زمین داشت نور نقرهایش را می…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشرازهای کوچک، دلتنگیهای بزرگقبلاً خیالپردازی برایت سرگرمی کوتاهمدتی بود که از دیگران مخفیاش میکردی، حالا شبیه شغلی، دائم به آن مشغولی.
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشپردهی نازک تنهاییتنها بودم؛ در آن اتفاقی که ذرهذره داشت به تجربه هولناکی تبدیل میشد. کسی برای همدلی جلو نمیآمد، انگار همه مشغول زندگی بودند و من مشغول مُ…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشاز وقتی تو دیگر نیستیبه خودم شک کردهام از وقتی تو دیگر نیستی. به زمین و زمان هم شک کردهام. ناگهان در میان دو لحظه شکافی باز میشود، هیولایی بیرون میآید، من ر…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشملکهی بغضهای انباشتهمن ملکهی بغضهای انباشتهام، کاش تو پادشاه اشکهای روان باشی. این رودخانهی شناور در من، به فتح شاهانهای نیازمند است، به شانهای و شولایی…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشدلتنگیِ موزونِ بیامانکاش آدمی بودم با توان دلبستگی کمتر، احساساتی نه اینقدر غلیظ و گاهی غیرقابل کنترل. کاش آدمی بودم در دور دست خودم، تنها، نشسته، مشغول مردن…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشهمراهی بیانتظارهمهی توقعات و انتظاراتم از آدمها را از رابطههایم حذف کردهام. برایم مهم نیست اگر کسی حالم را نپرسد، مهم نیست اگر تاریخ روزهای مهم زندگی…
سمیرا قلعهنوئی·۲ ماه پیشابرهای دلتنگیآقای عزیز؛ مثل شازده کوچولو که مسئول گلاش بود، تو هم مسئول دلتنگی من هستی. مسئول این حس چسبنده به قلب، به جدار سرخرگها که پخش میشود در…
سمیرا قلعهنوئی·۳ ماه پیشفرشتهی آبی کوچکآنقدر رقصیده بودیم که سرگیجه گرفته بودم. توی آینه یک فرشتهی کوچک با لباس آبی دیدم که داشت میرقصید. روی لباسش پر از پولکهای ریز و براق…