ویرگول
ورودثبت نام
سمیرا منصوری
سمیرا منصوری
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

جعبه پرنده کتابی آخرالزمانی که نمی توانید آن را زمین بگذارید

کتاب جعبه پرنده که آن را به پیشنهاد طاقچه برای چالش خرداد ماه خواندم ، کتابی است آخر زمانی که شما را مجبور میکند تا لحظه آخر آن را زمین نگذارید ، داستان در دو زمان متفاوت اتفاق می افتد در زمان حال مالوری به همراه دو کودکش که با سختگیری فروان به آنها آموزش گوش دادن را تعلیم داده آماده سفری عجیب و پرخطر می شوند آنها باید از رودخانه رد شوند و این کار را با ید با چشمان کاملا بسته انجام دهند به عنوان خواننده شما در بی خبری مطلق قرار دارید نمی دانید دلیل سختگیری و در بعضی از مواقع سنگدلی مالوری نسبت به بچه ها چیست برای چه او از بیرون خانه انقدر میترسد و چرا به آن سمت رودخانه می رود ، در فصل بعد ما پرش زمانی داریم و به قبل از شروع این ماجراها یعنی پنج سال پیش می رویم مالوری جوان که با خواهرش تنها زندگی میکند متوجه می شود ناخواسته باردار است این تغییر در زندگی او بقدری بزرگ است که خیلی به اخبار دنیای پیرامونش توجه خاصی ندارد تا زمانی که اتفاقی بزرگ و ناگوار برایش رخ می دهد چیزی در شهر وجود دارد ، چیزی بسیار وحشتناک که نباید دیده شود موجودی که انسان ها بعد از دیدن آن دچار نوعی جنون شده و به اطرافیانشان حمله ور شده و یا خودشان را می کشند خواهر مالوری هم یکی از این قربانیان است پس از این حادثه مالوری خود را به خانه ای امن می رساند و با افرادی غریبه شروع به زندگی میکند بعد از خواندن این فصل کلی سوال برای شما پیش می آید ، نسبت به پنج سال گذشته هیچ چیزی بهتر نشده که حتی بدتر شده به حدی که مالوری قصد دارد خانه را ترک کند ، هم خانه های مالوری به سرشان چه آمده و چرا مالوری تنهاست حتی بعد از چند سال مالوری هیچ اطلاعاتی درباره این موجودات ندارد و شما هم به مانند او همراهش می شوید تا از رودخانه عبور کند عدم اطلاع داشتن درباره این موجود بیشترین ترس را به شما القا می کند بدتر از این هم شما در نیمه داستان با انسانی نیمه دیوانه مواجه می شوید که بعد از دیدن این موجودات خودکشی نکرده نویسنده شما را در تاریکی مطلق رها کرد است و شما هم به همراه مالوری و کودکانش این بیست مایل را با چشمان بسته دنبال می کنید شما هم به مانند مالوری که می داند موجودی او را دنبال میکند ولی چاره جز پیش رفتن ندارد چاره ای جز خواند و اتمام این کتاب را ندارید نویسنده به هیچ وجه ممکن قصد ندارد درباره این موجود اطلاعتی به ما بدهد چون به خوبی می داند نقطه قوت کتابش همین ندانستن است

به شخصه در زمان خواندن این رمان بیاد نوروز 1399 افتادم زمانی که تمام عید را به دلیل کرونا در خانه قرنطینه بودیم زمانی که از ترس حتی عزیزانمون رو بغل نمیکردیم و به این نتیجه رسیدم که ما انسان ها به رقم تمام تلاشمون طی این چند قرن چقدر دربرابر طبیعت آسیب پذیر و ضعیفیم

تو هم می توانی بویش را حس کنی. مرگ. مردن. زوال. آسمان در حال سقوط است، آسمان در حال مرگ است، آسمان مرده است

چگونه می توانست انتظار داشته باشد بچه هایش آرزوهایی به بزرگی ستارگان داشته باشند وقتی حتی نمی توانستند سرشان را بالا بگیرند تا نگاهی به آن ها بکنند؟

جعبه پرندهچالش کتابخوانی طاقچهداستان آخرالزمانیمهیجداستان ترسناک
یایید کتاب بخوانیم و برقصیم این دو هیچگاه ضرری به کسی نخواهند رساند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید