داستان کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم درباره ی کلاریس زن ارمنی است که حوالی دهه چهل همراه خانوادهاش در آبادان و در شهرک کارکنان شرکت نفت به همراه همسر و سه فرزندش زندگی میکند. تنها هدف او این است که همسری خوب برای آرتوش و مادر خوب برای ۳فرزندش باشد همسری قانع و فداکار، مادری نگران، دختری مطیع و شنوا، خواهری صبور و مهربان و دوست وهمسایه ای بی نظیر. یک زن خانهدار مانند تمام مادران این سرزمین که روزمرگیهای بیشمارش از صبح زود شروع میشود و تا انتهای شب ادامه دارد. تا زمانی که همسایه ای جدید پا به داستان می گذارد همسایه ای که باعث میشود کلاریس دور بایستد و به زندگیش نگاهی دوباره بیاندازد
فکر میکنم اکثر زنان خانه دار دیر یا زود چنین احساساتی به سراغشان می آید اینکه کسی قدردان کارهای که انجام می دهند نیست ، زندگیشان یکنواخت و تکراری است انگار که یک روز را مداوم تکرار میکنند. کلاریس قصه ما هم دقیقا همین احساسات را دارد و به مانند تمام مادران ما حتی این احساسات را بروز هم نمی دهد
کلاریس تنها ست و احساس میکند نه دیده می شود و نه شنیده می شود تا زمانی که امیل به داستان وارد می شود امیل نیمه گمشده اوست ، برايش کتاب مي آورد با کلاریس از چيزهائي که دوست دارد حرف میزند از غذا ها و خانه اش تعریف می کند ، در کل به او حس زنده بودن می دهد ، کلاریس پیش امیل یک زن با اعتماد به نفس است ، اما متاسفانه به روش تمام زنان مشرق زمین حتی این احساسات در خلوت خود هم بروز نمی دهد
داستان خانم پیرزاد گیرا و جذاب است ولی نکاتی دارد که نمی توان از آن چشم پوشی کرد ، مثلا پایان داستان به نظرم چندان مناسب نبود ، شخصیت ها به همان زندگی قبلی خود ادامه دادن تقریبا به جز آلیس کسی رشد شخصتی نداشت وزندگی به همان روال گذشته بود ، شخصیت امیل کاملا گنگ و نانشناخته بود و تصمیمی که در آخر گرفت انگار همه ما نه تنها کلاریس در طول داستان درباره اش اشتباه میکردیم ( البته شاید پایانی جز این به مزاق خواننده ایرانی خوش نمی آمد)، با اینحال خواندن این کتاب شبیه به نوشیدن یک شربت خنک در میانه تابستان است به دلت می نشیند و ذهنت را آرام می کند
زمانی که نظرات خوانندگان را درباره این کتاب می خواندم اکثر نقد ها شامل این بود کتاب درباره روزمرگی یک زن خانه داراست و از نظرشان چندان جذاب نبود ، این موضوع کمی من رو شوکه کرد و این سوال به ذهنم رسید چرا ساخت یک سریال درباره فوتبال یا مبارزه چند مرد در رینگ مسابقه جذابه یا چرا کتابی مثل والتر جوان که درباره روزمرگی یک جوان عاشقه انقدر مورد تحسین قرار میگیره ولی روزمرگی زنان دلچسب نیست
مگر یک زن خانه دار کاری به مراتب مهم تر از یک مرد انجام نمیدهد او مسئول پرورش یک انسان و مدیریت یک خانواده رو به عهده دارد ، واقعا ارزش کار اون به اندازه جنگیدن تو میدان نبرد نیست . زنان خانه دار در جامعه یا خانواده حکم سیمان برای ساخت یک بنا رو دارند شاید کسی در انتها متوجه حضور آنها نباشد ولی آیا بدون آنها بنایی ساخته می شود
نکته دیگه ای که درباره این کتاب دوست داشتم این بود که راوی یک زن ارمنی بود همین باعث شد بیشتر درباره مناطق مختلف و ادیان دیگر ، آداب و رسوم شان آشنا بشم ، این کتاب باعث شده بخواهم درباره تاریخ ارامنه و نسلکشیشان بیشتر بدانم و همچنین خواندن درباره آبادان عزیز اینکه در قبل از انقلاب چه شهر پویا و مدرنی بوده هم قلبم به درد میاره و هم بهش افتخار میکنم
"خانم نوراللهي گفت:شما خانم هاي ارمني خيلي از ما جلوتريد.ما تازه بايد براي داشتن چيزهائي بجنگيم که شما مدتهاست داريد.ما هنوز اول راهيم"
" ناگهان آمدند و ناگهان رفتند. مثل باران آبادان که تا می آمدی فکر کنی می بارد، دیگر نمی بارید "
" نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، دیدت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی خاصیت ست."
هیچ وقت از سیاست خوشم نیامده. از هیچ کدام از این ایسمها و مرامها و مسلکها هم سر در نمیآورم. عوض این حرفها دوست دارم کتاب بخوانم. دنیا اگر قرار است بهتر شود، که من یکی شک دارم، با سیاست بازی بشود