Sana Etemadi
Sana Etemadi
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

قند من

تازه سال تحویل شده بود و مطمئن بودم که میخوام توی سال جدید یه فکری برای افسردگیم بکنم. شبش توی کلاب هاوس توی یه اتاقی داشتن راجع به تجربه‌های شخصیشون از تاثیر حیوون خونگی در بهتر شدن روحیه حرف می‌زدن. منم عاشق حیووناام و فکر کردم که این ایده‌ی خوبیه. یه زمان خوکچه هندی داشتم و چهار سالی بود که مرده بود.

خیلی وقت بود دلم می‌خواست گربه بیارم ولی مامان و بابام مخالف بودن. جالب اینجاست که مامانم خودش گربه داشت وقتی بچه بود! ولی می‌گفتن جای حیوون توی آپارتمان نیست و باید خونه حتما حیاط داشته باشه. اول تصمیم گرفتم گربه رو بیارم و وانمود کنم برا دوستمه که مسافرت رفته و کم کم راستشو بگم.

توی دیوار سرچ کردم واگذاری گربه و آگهی‌های مختلف آورد. دونه دونه بهشون پیام دادم و راستش رو توضیح دادم، گفتم تجربه نگهداری قبلا ندارم، میخوام چند روز پیشم باشه ببینم اگه می‌تونم نگه دارم. اکثرشون وقتی دیدن اینطوریه نخواستن گربه‌شون رو بدن بهم. یه نفر شروع کرد توضیح دادن بهم که چجوری باید نگهداری کنم و قرار شد برم فرداش گربه رو بگیرم.

لوکیشن رو که داد من یه کم ترسیدم چون اولا توی محله خوبی نبود و خطرناک به نظر میومد، دوما درسته قضاوت کردن از روی ظاهر کار خیلی درستی نیست ولی دیگه خود اون آقا هم از عکس پروفایلش بهش نمی‌خورد آدم کاملا بی‌خطری باشه. با خودم گفتم خب تنها نمیرم که اتفاقی نیفته. به پسرداییم و دو سه تا از دوستام که مرد بودن گفتم باهام بیان ولی اول عید بود همشون یا تهران نبودن یا نمی‌تونستن باهام بیان.

تصمیم گرفتم فیلم بازی کردن رو کنار بذارم و به بابام بگم. صبح زود پا شدم قبل اینکه مامانم بیدار شه رفتم با بابام حرف زدم و امیدوار بودم بدون اینکه چیزی به مامانم بگه باهام بیاد. کاملا توی ذوقم زد و خیلی محکم مخالفت کرد با کل قضیه. داشتیم حرف می‌زدیم که مامانم بیدار شد و پرسید چی شده و گفتم و اونم مخالفت کرد. آخر سر گریه‌م گرفت و گفتم من بهرحال میخوام بیارم چه موافق باشید چه نه.توی اتاق خودم نگهش میدارم ولی الان به حضورش احتیاج دارم.

به این فکر کردم که تنها برم. دوباره دیوار رو نگاه کردم و دیدم یه آگهی چنددقیقه پیش از یه گربه سفید خیلی خوشگل گذاشتن. ولی برای خرید بود نه واگذاری. نوشته بود نژاد بریتیشه که بعدا فهمیدم الکی نوشته بودن و dsh یا همون گربه معمولیه. چون منم خیلی آشنا نبودم با نژادها اون موقع نفهمیدم. بعد هم که فهمیدم برام فرق خاصی نداشت البته.

مخالف خرید حیوونا بودم و نمیخواستم اینکارو بکنم ولی انقد از گربه خوشم اومده بود زنگ زدم پرسیدم وسایل داره یا نه. میخواستم پول وسایلشو نهایتا بدم و برای خود حیوون مبلغی پرداخت نکنم. دفعه اول زنگ زدم گفتن نه و پول وسایل جداس. چند دقیقه بعد دوباره خودشون بهم زنگ زدن و گفتن چون شما خانمی دخترم میگه اگه پیش خانم باشه خیالش راحت‌تره و حالا مبلغ موردنظر شما چقدره و این حرفا.

تصمیم گرفتم برم بیارمش و بیخیال گربه قبلی بشم چون در اون صورت نیاز بود کسی همراهم بیاد. خونه این یکیا بهمون تقریبا نزدیک بود و زود رسیدم. گربه رو دیدم و درجا فهمیدم که من اینو قطعا میخوام. چونه زدم و تا آخر قبول نکردم که بابت خود حیوون هیچ مبلغی پرداخت کنم و فقط برای قفسش یه پولی دادم یه کم کمتر از قیمت قفس نو.

وقتی اونجا بودم واقعا از شدت مراقبت اشتباهشون در حیرت مونده بودم. گفتم غذا چی بدم، گفتن ما از مرغ خودمون یه تیکه میدیم بهش. در صورتی که اصلا به گربه نباید از غذای خودت که ادویه و روغن داره بدی چه برسه که غذای اصلیش این باشه. به جای خاک مخصوص هم توی حیاط یه دونه ظرف داغونی گذاشته بودن که توش ماسه‌ای که توی کارای ساختمانی استفاده میشه می‌ریختن. تنها توصیه‌ای که بهم کردن این بود که بهش قند و خوراکی شیرین و حتی میوه شیرین نده.

گربه رو آوردم خونه. با قفسش وارد آسانسور شدم، رسیدم و زنگ خونه رو زدم. مامانم باز کرد و گربه رو گذاشتم توی خونه و گفتم دارم میرم وسایلشو بخرم‌. سریع زنگ زدم دوست صمیمیم که پاشو بیا خونمون گربه رو ببین. مامانم هم خوشش اومده بود. خواهر کوچیکم می‌ترسید یه کم و دور میشد ازش و در عین حال کنجکاو بود. بابام هم به روی خودش نمی‌آورد که دوسش داره ولی معلوم بود.

همه پولمو تموم کرده بودم واسه خرید قفس. زنگ زدم به دوستم که برام پول بریز که اینجوری الان کارم گیره. مامانم بهم گفته بود هزینه‌های گربه‌ت رو باید خودت بدی و از ما نخواه. ۳۰۰ تومن برام ریخت، رفتم یه ظرف خاک صورتی و یه بسته ده کیلویی خاک و ظرف غذای صورتی و غذای مخصوص گربه گرفتم و برگشتم خونه. چون از مرکز خرید تا خونمون یه کوچه فاصله بود خواستم پیاده بیام ولی بسته خاک به قدری سنگین بود که تا چند روز بعدش بدن‌درد گرفته بودم.

دوستم اومد و شروع کردیم بازی کردن باهاش و تصمیم گرفتن برای جای وسایلش و اسمش و تا آخر شب این ادامه داشت‌. شب که داشتیم میخوابیدیم گربه اومد خودش توی بغلمون خوابید و شروع کرد خرخر کردن. خیلی حس خوبی بود و جفتمون خیلی ذوق کرده بودیم و احساس آرامش داشتیم. فرداش رفتیم واکسناش رو زدیم و براش شناسنامه گرفتیم و حموم بردیمش.

الان نزدیک ۵ ماه از پیدا کردن آگهی واگذاری گربه‌م توی دیوار میگذره. تهش تصمیم گرفتم اسمشو بذارم قند. هم سفیده و هم بی‌نهایت شیرین. مامانم الان طوری عاشقش شده که خواهرم و بابام حسودی می‌کنن. بهش میگه من یادم میره تو حیوونی فکر می‌کنم بچمی. حالا همون بابام انقد دوسش داره که با من دعوا میکنه که مثلا الان گوشت خوردی دلش خواست برو براش فلان کارو کن. خواهرمم که کامل ترسش ریخته و همش میره بغلش کنه و ببوستش. خودمم که از میزان شباهتم چه ظاهری چه اخلاقی با گربه همیشه تعجب میکنم. انگار اون اگه انسان میشد تبدیل به من میشد و من اگه گربه بودم میشدم اون. واقعا حضورش توی زندگیم بهم امید و انگیزه داده و ناز کردنش هورمونهای شادی رو تو بدنم ترشح میکنه.

این عضو جدید خانواده ما با کمک دیوار وارد خونمون شد. بابتش ممنونم و همیشه یه خاطره خوب تو ذهنم می‌مونه.

قند و خواهرم
قند و خواهرم


از دیوار بگوازدیواربگودیوارگربهنخریم به سرپرستی بگیریم
دانشجوی روان‌شناسی، مشتاق هنر و ادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید