ویرگول
ورودثبت نام
سرزیادی
سرزیادی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آشنای غریبه

ما احساس غربت را گاهی در جای غریب حس می‌کنیم و گاهی در جای آشنا.

خانه‌ای را تصور کن که سال‌هایی را در آن زیسته بودی و خاطره و دستاورد و خوشی و ناخوشی‌هایی در آن دیده‌ای، حالا بعد از مدت‌ها برمی‌گردی و ناخودآگاه دنبال همان حال و هوای همیشگی‌اش هستی.

اما با طعم گس این حقیقت که «تو دیگر به اینجا مسلط و متعلق نیستی» رو به رو می‌شوی.

با این مواجه می‌شوی که خودت تنها عضوی کوچک و گذرا هستی؛ نه تو که این تغییر است که حاکم اصلی ماجرا هاست!

این میان من کیستم؟
این میان من کیستم؟


اما حتی اگر بروی و همه چیز همان آشنای قدیم باشد چه؟ این حالت هم یعنی زمان زیادی برای بهتر شدن گذشته است اما همه چیز همان است که بوده.

اینکه ردی از زندگی و شوق دیده نمی‌شود و اینکه گذر زمان به مردگی بوده است، هم می‌تواند ناراحت کننده و هم آرامش بخش باشد!

همانگونه که تنهایی و غربت باید باشد


و چه بازگشتی بدون غم غربت خواهد بود؟
و چه بازگشتی بدون غم غربت خواهد بود؟



غربتبازگشتجستارنوستالژیقدیمی
سردرگم در پیچیدگی ها، مصمم به ادامه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید