آقاي برنز. عصر بخیر جناب. ( البته خیلی مطمئن نیستم که اکنون آن حوالی عصر است یا خیر، ولی فعلا همین را از من پذیرا باشید.)
خب. حرف های دیشبم نصفه کاره ماند و اکنون رشتهء کلام هم کاملا از دستانم خارج شده است. نمی دانم کجاست. برای همین اجازه بدهید طور دیگری مسیر را پیش ببرم:
هم اكنون دارم اين نامه را با چشم هايي كه سه چهارمشان بسته است، مينويسم.
ميپرسيد اين ديگر چه طرزش است؟ بايد بگويم كه امروز به جرأت يكي از خسته كننده ترين، مهلك ترين و فرساينده ترين روزهاي تمامي اين بيست و چندسال عمرم بود. در يك كلمه؛ مردم!
دقيقا از صبح علی الطلوع تا ظهر، يا روي دو پاي خود ايستاده و يا در حالِ دويدن هايي از نوع ماراتن، استقامت و سرعتي بودم. از ظهر به بعد هم در اقصي نقاط شهر، مشغول تهيهء انواع مايحتاج شخصي و غير شخصي. و الآن حقيقتا احساس می کنم که سلول هاي سازنده ام، از ذخاير نمكي بدنم هم دارند به يك نحوي انرژي توليد مي كنند. ذخاير قندي كه دیگر بماند.
بله جناب. دارم از هوش مي روم و اكنون بعد از اين همه مدت، توانسته ام روي صندلي بنشينم و با يك ليوان چای داغ، اندکی آرام بگيرم.
كارهايم از حد تصور گذشته اند. سطوح استرسم وارد ميادين و ركوردشكني هاي بين المللي شده است و ديگر نميتوانم حتي براي يك هفتهء آينده ام هم اتفاقی را پیش بینی کنم. مطلقا اقا. چراغ موشي كوچكي را دستم گرفته ام و به قول دوستي دو متر دو متر، جلوي پايم را روشن ميكنم و پيش مي روم.
تنها يك چيز را خوب ميدانم؛ آن هم اينكه اميدوارم انتهاي اين تاريكي به يك صبح زيبا ختم شود تا اين چراغ را با يك تيپا، به ته يكي از دره هاي آن منظرهء قشنگي كه دارم در روشنايي ميبينم، پرتاب كنم.
و خب، اين هم يك مدلش است ديگر. زندگي با موانعی جديد شايد به اندازهء داستان هاي دم دستمان جذاب و تحريك كننده نباشد، اما مي تواند ابعاد قابل توجهي از خصوصيات اخلاقي و غير اخلاقي مان را زير گيوتن ببرد و تا اثبات نكرده ايم كه هرآنچه گفته ايم راست است، دست از سرمان برندارد.
بله... به گمانم همين است. در تمامی این چالش ها، تفكرات یا خواسته هایمان راستي آزمايي مي شود و در نهايت آدم صبوري كه به حقيقت صبور است، از ميدان، مشعفانه بيرون مي آيد. نه آن که صرفا ادعای آن را داشته.
چه کنیم دیگر. صبورانه ادامه می دهیم.
از اين حال خسته، توقعِ نوشتنِ چند خط سلام و احوالپرسي بيشتر نداشتم. باز هم خوب پيش رفتم جناب.
تا حالم جا بيايد و دوباره بازگردم؛ ارادتمند: خسته اي با چراغ موشي.