مانا·۵ ساعت پیشداستان کوتاه"نامه اش را گرفت و رفت"همه چیز از آن شب شروع شد.نامه اش را گرفت و رفت...هیچوقت پیش خودش فکر نمیکرد همه چیز اینگونه تمام شود.یادش افتاد مادرش قبل مرگش میگفت به هی…
نیما مقصودی·۲ روز پیشنیمکتنور قرمز سیگار چهره پسرک را روشن کرد. جوانی بود 24-25 ساله اما انگار در این چند ساعت سال ها پیر شده بود. نگاهش به مردی 40 ساله می مانست.…
مانا·۲ روز پیششب سردی بود...شب سردی بود.رکبار و طوفان می آمد.نشسته بود تا داستانش را تمام کند.دست که به قلم میبرد همه چیز از یادش میرفت.آتشی زیر. سیگاری که دوستش بتاز…
مانا·۲ روز پیشداستان کوتاه "شب سردی بود"شب سردی بود.رکبار و طوفان می آمد.نشسته بود تا داستانش را تمام کند.دست که به قلم میبرد همه چیز از یادش میرفت.آتشی زیر. سیگاری که دوستش بتاز…
لیلا آیار·۴ روز پیشچشمان وق زدهچشمان وق زده او مرا به خنده وا می دادهم خنده دار بود هم برای من عجیب که چطور اینقدر چشمانش وق زده است اما قلبش مهربان و بی ریا بود یا تصور…
رویا سادات حسنیدرنشر آرامش·۱۰ روز پیشعشق معصومانه - قسمت هشتمسروناز همچنان تماسی با خانواده حمید نگرفته بود و خانواده حمید فکر میکردن پیش دوستاشه و هنوز پیگیر حالش نشده بودن.
نیما·۱۱ روز پیشبچه غولقیافهش شبیه غروبهای رباطکریم بود! یهجور ناموزون غریبی که باید نگاه کردن بهش رو تجربه میکردی. یه چهرهی غمگینِ خستهی رنگپریدهی درهمب…
ابوالفضل رادین·۱۱ روز پیشابوالفضل رادینروزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در
تمنا·۱۱ روز پیشآواز تاریکیپاتند کردم و به سمت کوچه پیچیدم. صدای رعد و برق هر لحظه بیشتر می شد و تنم را می لرزاند. دست یخ زده ام را بالا آوردم و با نفس کشیدنم سعی کرد…
پادکست قصه ها | امین سمیعی·۱۱ روز پیشعبور از مسیرسخت#عبور_از_مسیر_سختمدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با…