ویرگول
ورودثبت نام
شکوفه محمدی
شکوفه محمدی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

ساده آما معما گونه 10

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود

اواخر روزهای پاییز بود که از آشناها و دوستای رز اونو به یک جشنواره کتاب تو یک مزرعه دعوت کرد رز هم چون دوست داشت از جشنواره کتاب دیدن کنه پذیرفت و به اون مزرعه رفت اونجا مردها و زن های زیادی از همه خانواده ای آمده بودند و یک نفر همه ی اونها رو دور یک میز دعوت کرد برای صحبت کردن از مسائل مختلف از جمله ازدواج و مسائل و شروط ضمن عقد و حرف های دیگه بعد یکی از پیرزن ها از اون سمت میز خودشو به رز رسوند و ازش خواست تا باهم کمی راه بروند و حرف بزنند و گفت بیا بریم زیر اون درخت کاج کنار مزرعه بنشینیم رز هم توی دلش گفت خدا روشکر امروز برای هواخوری به مزرعه کتاب آمدم تا دلم وا شه و به همراه اون پیرزن رفت و ی گوشه نشستند پیرزن سر صحبت را باز کرد و از دختر و پسرش گفت و گفت که دختری داره که بیست سال پیش در حین اینکه تو پارک با پسری که مزاحمش بوده روی یک صندلی نشسته و همسر دخترش که جزو نیروهای نظامی بوده و زندگی مرفه داشته همین که از طریق خواهرش که اتفاقی همسرشو تو پارک روی یک صندلی در کنار پسری که مزاحمش بوده دیده باعث شده دخترش را طلاق بده و بره با دختر دیگه ای ازدواج کنه و خونه و کاشانه دختر اینو خراب کرده و با زن دیگه برای خودش زندگی تشکیل داده و دختر اینو بیرون کرده و دخترش الان تازه بعد از بیست سال داره حرص می خوره که چرا اینجوری شده و پیرزن بغضش ترکید و در حین صحبت اشک از دیدگانش جاری شد که ناگهان رز دید لنز یکی از چشم های پیرزن حرکت کرد پیرزن دست پاچه شد و دستشو بالا برد بلافاصله مردهیکلی خودشو به اونها رسوند درحالی که پیرهن قرمز به تن داشت عکس برادرشو از جیبش بیرون آورد و به رز گفت ببین این برادر من هست دو هفته پیش فوت شده و شروع کرد از علت فوت برادرش صحبت کردن و بعد از دقایقی رفت سر جای قبلیش رز که متحیر شده بود فقط تونست به اون شخص تسلیت بگه بعد دید روی صورت پیرزن قطره ای اشک بود به پیرزن گفت اشگهاتو پاک کن اما پیرزن هر جای صورتشو دست می کشید الا اونجا که قطرات اشکش بود انگار که حسشون نمی کرد رز شکش برانگیخته شد که این پیرزن ماسک زده و هویت خودشو پنهان کرده پیرزن که همچنان اشک می ریخت رز گفت برای دخترت دعا کن که مشکلش حل بشه و دیگه گریه نکن بعد اونها رو از طرف جشنواره کتاب صدا زدند و ازشون خواستند دورهم بشینند و حرف بزنند بعد یکی با چای پیش رز آمد و بهش چای و شیرینی تعارف کرد رز هم یک لیوان برداشت و مقداری از چای نوشید احساس کرد مزه ی چای خاص هست و براش آشنا بود قبلا به خوردش داده بودند دیگه رز چایی را کنار گذاشت بعد کمی سرگیجه گرفت و خواب کوتاهی کرد که ناگهان چشماشو باز کرد دید سخت می تونه بیدار بشینه از دوستش خواست که بریم خونه اما دوستش نیامد و رز تنها برگشت

شروط عقد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید