اگه مشت نمونه خرواره، خانواده هم نمونه اجتماعه. تو این چند سال اندازه ده سال گذشته روی هم به خیل مهاجران از این سرزمین گربه شکل و گربه صفت اضافه شد. خیلی از خانواده ها گفتن وای بچم رفت راحت شد. درست میگفتن. راحت شد ولی نه فقط از دست اجتماع و سیاست و داستان های بیرون گود بلکه بیشتر راحت شد از دست همون خانواده که دوست داشت بچه اش رو تا 40 سالگیش توی رحمش نگه داره.
اینجا لازمه به گونه شناسی والد ایرانی بپردازیم.
والد ایرانی برای خودش یک تخت پادشاهی و از اون سمت هم یک حال کنیزی رو توامان حمل میکنه. یا بهتره بگم بین این دو پیوسته در حال بند بازیه. کنترل گری افراطی از صفات اصلی این تخت پادشاهیه که فقط میل به کنترل رفتار نداره بلکه تمایل به کنترل افکار و احساسات هم داره بعلاوه اینکه فراستی وار یک نقش منتقد بالفطره رو از زمان ورود فرزند به قلمرو ایشون بازی میکنه.
در اون سر دره این بند باز حال کنیز و کلفتی نهفته. یعنی چی؟ زمان هایی که میبینه حال همایونیش اثر نمیکنه و زور و زر و انتقاداش تورو سر عقل (عقلی که تعریف ایشونه و این است و جز این نیست) نمیاره میزنه تو این کانال. که آره این همه من کار کردم. این همهه فیلان و بیسال تو چقدر کوری من چقدر بدبختم اصلا غلط کردم و...
والد ایرانی به نظرش بچه من المهد ألی اللحد بچه است و هیچوقت بزرگسال نمیشه. از اون طرف بند بازی رو تو این میدون هم ادامه میده یعنی شما جایی که اون بخواد بچه ای و جایی که اون نخواد "چرا بزرگ نمیشی؟"
ولی کلمه بزرگ شدن مناسک داره. مراتب داره وقتی داد مادر سر زایمان به هوا نیاد و راضی نشه تو از رحم بیرون بیای و یه مدت اول زار نزنی که تو از جنین به نوزاد تبدیل نمیشی!
ورود از دنیای بچگی به بزرگسالی هم مستثنی نیست. تا هوار والدین در نیاد و تو زار نزنی و پیرت در نیاد و از آن خانه امنی که والد تصور داره ولی به واقع سمی ترین و مهلک ترین و پر آسیب ترین خانه برای تو شده نزنی بیرون که بزرگ نمیشی!
اینجا داستان قشنگ میشه. والد اینجا نمیذاره شما رحم رو ترک کنی تا چروک شی و همچنان خون بخوری ولی این بار نه مثل نوزادی! بلکه خون جگر.
مثلا شما میگی من میخوام جدا زندگی کنم. دیگه اینقدر کلیشه شده و هممون تجربه کردیم حال ندارم ذکر مصیبت کنم که چه ها که گفته نمیشه و چه سناریوهای خاک برسری نقش نمیبنده و انگ ها و بی آبرویی ها که ردیف نمیشه که شما نری. چون مردم میگن وای همین بچه رو هم نتونستن داخل رحم نگه دارن.
این میشه که شما برای خروج از رحم دو گزینه داری:
شماره یک که خب به لطف نمونه موفقی که پیوسته من المهد ألی اللحد جلوی چشممون بود خیلی در خفا از گزینه ها حذف شد.
میمونه گزینه دو. گزینه دو برای خانواده جذابه. چرا؟
حالا میریم سر وقت بچه
این مرز رو که رد کنی شکر خدا میتونی دیگه گوشیتو هر وقت فاز داشتی جواب بدی. این کجا اون سی و هفتا میس کال کجا!
دیگه مک به مک زندگیتو نمیدونن که بخوای بابت همش به منتقدین توضیح بدی و دلیل بیاری و سر آخرم در دادگاه محکوم بشی. یا با یک نمونه دیگر قیاس بشی تا بهت ثابت کنن هیچی نیستی.
تو که اجازه خیلی چیزارو نداشتی حالا دیگه خودتی و خودت. سکینه هم فکر میکنه تو خیلی خفنی.
کنترل زندگیت دیگه دست دیگری نیست. و خوشحالی از اینکه میتونی بری برای توالت خودت دستمال توالت بخری با برای کتری یه دستگیره پارچه ای بگیری که دستت نسوزه. میتونی سه سری لباس بشوری بدون باید باید باید نباید نباید نباید.
همه اینا رو گفتم ولی میدونی چی غم انگیزه؟ اینکه ما میتونستیم همه اینا رو تو بلوار پایینی خونتون که اجاره کرده بودیم هم تجربه کنیم. بدون اینکه از رحم میلیون ها کیلومتر دور شده باشیم. بدون اینکه کنترل دیگری باشه. و مهاجرت نه از روی فرار که با دلیل هایی ارزشمند تر باشه تا تبدیل نشیم به آدم های خون خواری که در سی سالگی هم در رحم به سر میبرن.