Sarleoma
Sarleoma
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

یادداشت هایی از یک رصد کننده کنترل گری

نوشتن برای من کشف است و امروز سوالی که برایم مطرح است این است که چی قفسه سینه مرا در هم میفشرد و استخوان هایش را به هم نزدیک میکند. جوابی نه چندان دوست داشتنی برای این سوالم کنترل گری خودم است. من شبیه او شده ام و دارم با عزیزانم جوری برخورد میکنم که انگار بایست آنطور که من فکر میکنم و جهان را ادراک میکنم فکر کنند و جهان را ادراک کنند.

من حتی میخواهم حرف های او را هم سانسور و ادیت کنم. به دستگاه اتوکرکشنی تبدیل شده ام که هر آن که حرف میزند زیر کلماتی که دوست ندارم خطی قرمز میکشم و جایگزینی برای آن متصور میشوم.

این شاید دردناک ترین مواجهه من با خطرناک ترین بخش من در آبان 1402 است.

این میل شدید در من که میخواهد دانسته ها و انگاره هایم را همچون فایلی نصبی بر روی فلشی بریزم و آن را به مغز او بزنم تا بتواند با آنچه من حال میکنم حال کند و از آنچیزی که برای من سخت است اجتناب کنند.

او میتواندآزاد باشد! اگر من بگذارم و تمرین کنم همانند بچه ای که والدش در حیاط خانه ولش کرده است بدود. و تنها نظاره گر او باشم.

چه چیزی مرا به این رفتار سوق میدهد؟

ترس!

من میترسم از چیز های متعددی

  • مثلا اینکه او اشتباه کند

خب بکند! من معیاری گذاشته ام بر اساس اینکه درست این است که من میگویم در حالیکه هم من و هم تو میدانیم که درستی وجود ندارد و در نتیجه اشتباهی هم معنا ندارد. بگذار مثالی را در نظر بگیریم او دوست دارد برود از اینجا. من میگویم رفتن اشتباه است؟ نه واقعا ولی بنظرم هزینه زیادی دارد. این هزینه شامل هزینه عاطفی طرفین، مالی، و زمانی میشود. چه چیزی به دست می آورد: تجربه! دنیا دیده گی! آیا می ارزد؟ حتی اگر برود و با ملاک هایی که برای خودش وضع کرده است به عنوان موفقیت بر نگردد؟

بله زیرا در آن زمان من با کسی در ارتباطم که پخته تر و با تجربه تر است و اگر انتخاب او این باشد که بر نگردد خب بر نگردد بهتر از این است که او نرود و همیشه در حسرتش رفتنش باشد.


  • از تاثیر او بر زندگی ام میترسم

از اینکه با تصمیم او بخش هایی از ستون هایی که برای زندگی ام ساخته ام متزلزل میشود میترسم. چه جنبه هایی از من متزلزل میشود؟ حس امنیت خاطری که از اطمینان حضور او دارم.

از سردرگمی او در زندگی اش که بر من هم تاثیر میگذارد میترسم. او سردرگم است! بله بلاتکلیفی او که در زندگی اش و نحوه مواجهه او با زندگی اش دارد مرا اذیت میکند.

دوست او مرا اذیت میکند چرا که من معتقدم که آدم باید دوستی را برای مشورت داشته باشد که ارزش مشورت داشته شود و متر و معیارهایی برای نظر وضع نماید که با وضعیت فعلی او تطابق دارد. مثلا چگونه میشود کسی در بیست و پنج سال نخستین زندگی اش دستاورد چشمگیری نداشته باشد و حتی زندگی سعادتمند و لبخندی خوش نداشته باشد بعد درمورد روش های موفقیت مجالس تفسیر راه بیاندازد. این مسئله ای نیست که بخواهد روان مرا اذیت کند تا جایی که او تصمیم میگیرد موک به موک تصمیم های دیگری را تجربه کند! . موک به موک همانند دوست نازنینش حالش از هرچیزی که دارد به هم بخورد و داشته هایش را دون و خوار و بی ارزش بداند! این جایی اذیت کننده است که تمام چیزهایی که به لطف این همنشینی حالش از آن به هم میخورد چیزهاییست که دوست نازنینش هیچگاه در زندگی اش متصور نمیشده است!

زیرا هر دوستی به نظر من دوست نیست و اتفاقا این دوست به خصوص وی اصلا صلاحیت دوستی خوب و رشد دهنده را ندارد که هیچ بلکه به نظرم مخرب هم هست.

در متن بالا هم چیزی که مشهود است میل من به "کنترل" چرت و پرت هایی است که دوستش از دهانش خارج میکند که در من کسی فریاد میزند چرت نگو و بس است اینقدر فروختن رویاهایی که ارزش چندانی ندارد و دوم کنترل او در تفکیک آنکه چه چیزی را باید از زبان دوست نازنینش بپذیرد و چه چیزی را با درایت تمام رد کند و جدی نگیرد.

ولی من نمیتوانم.

من نمیتوانم و نباید او را کنترل کنم. در برابر دوستش او میتواند به راحتی انتخاب کند که دوست (از نظر من بی بخاری) مثل او تمام داشته هایش را با راهنمایی های ارزشمندش به فنا بدهد و او را در حد خودش پایین بیاورد یا نه!

به همین راحتی

و من تنها وظیفه ای که خواهم داشت همانند آن والدی خواهد بود که از پشت پنجره میبیند که بچه اش که در حیاط ولش کرده بود تا برای خودش بدود به لطف کودک همسایه چپ و راست از دو چرخه اش به پایین پرت میشود و زخمی میشود ولی خب این انتخاب خود بچه است که سوار دوچرخه خراب دوستش شود و با توسط او هول داده شود و اهمیتی ندارد که من چقدر گلوی خودم را پاره کنم و یا او را از بازی با دوست عزیزتر از جانش منع کنم.

او هر کاری را خواهد که خواهد کرد. و این فعل خواستن در دست اوست و فعل واکنش و مشاهده در دست من!

و هدف من این مدت کاهش کنترل گری و افزایش مشاهده و اعطای آزادی عمل و توامان سپردن مسئولیت وی بر وی است.


زندگیکنترلکنترلگریمسئولیتآزادی
معماری که نقاشی میکرد و الان برای کشف خودش به نوشتن پناه میبرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید