بدن انسان امروزی سالهاست بخاطر فشارهای زندگی رباتگونه در حالت بقا مانده و هرچه تقلا میکند و بیشتر تلاش میکند تا با رفاه مالی بیشتر اوضاع را سر و سامان بدهد، شرایط وخیمتر، حالش بدتر و اعصابش خردتر میشود.
چرا که به او دیکته کردهاند که فقط با تلاش بیشتر و پول زیاد خوشحال خواهی بود و همیشه یک کوه را برایش به تصویر میکشند که باید از آن بالا برود...
و سوال اینجاست که: مگر ما بز کوهی هستیم که از ارتفاعات زیاد بالا برویم؟
یکی بیاید و به این سیستم بردهسازی بفهماند که ما انسانیم نه حیوان!
مگر سگ یا گرگ دنبالمان کرده که بدویم تا زودتر به مقصد برسیم؟
چه خبرِ مرگتان است که اینگونه شیره جان انسان را میمکید و انرژی او را میخورید؟
کمی آهستهتر...
این زندگی پر از استرس را همه ما تجربه کردیم و میدانم که اکثر خوانندگان مقاله من، این حس آزردگی را تایید میکنند. اما میخواهم یک خبر خوش به شما بدهم
در این وانفسای تلاش برای بالارفتن از کوه، راهی هست که همه ما را به آرامش میرساند.
دقت کنید. نگفتم مقصد. گفتم: آرامش.
راهی که بیش از دو سال است که مستمر در آن قدم میگذارم و حس میکنم که خدا مرا در آغوش گرفته و برایم راهها را هموار میسازد. به من درس میآموزد. شبها آسمان را با ستارگان، آذین میبندد و روزها، صدای پرندگانش، مرا شاد و سرخوش میکنند.
انگار دیگر نمیترسم که چه میشود؟
خیالم راحت است...
البته اشتباه به عرضتان نرسد که من هیچ مشکلی ندارم. بلکه عرفان به من آموخت تا از دردهایم، درس زندگی بیاموزم.
اتفاقا مرا شجاع کرده تا بجای بز بودن؛ گرگ باشم و گلوی مشکلاتم را بدرم. دردهایم را با دست خودم و عاشقانه تسکین دهم. چرک و عفونت زخمهایم را با صبر از بدنم بیرون بکشم تا پس از این، سالم زندگی کنم.
عرفان به من آموخت تا جنگجویی باشم در باغی که خودم آن را ساختهام نه باغبانی در یک جنگ که طراحش دیگریست.
راستش را بخواهید، کلی در مورد عرفان و ارتباطش با علم تحقیق کردم و متوجه شدم بدن انسان به محض اینکه به مسیر عرفان وارد میشود، واکنش مثبت نشان میدهد.
مثلا افرادی که دیابت دارند:
در عرفان احساس خشم نهفته شده باعث افزایش درد در شکم میشود.
در متافیزیک حس خشمی که در خفقان مانده، به چاکرای خورشیدی آسیب میزند و این چاکرا، به غده پانکراس(لوزالمعده) مرتبط است که در تنظیم متابولیسم، ترشح انسولین و هضم غذا نقش کلیدی دارد.
در علم اعصاب، هر عضوی سیستم عصبی منحصر به فرد خودش را دارد و خشم ابراز نشده، اعصاب این غده را بهم میریزد و کنترلش را نسبت به واکنش به قند خون از دست میدهد.
در علم نوین، به بیماران دیابتی سرنگ انسولین یا قرص تجویز میکنند که درمان عمقی آن نیست.
بیایید به شما درمان این بیماری را با عرفان یاد بدهم!
حرفم عجیب است اما جواب میدهد.
فقط کافیست تا احساس خشمی که انکارش کردهاید را اعتراف کنید.
نه به دیگران. به خودتان اعتراف کنید.
وقتی کسی در جمع میگوید که :"نهههه. من اصلا آدم عصبی نیستم. اصلا نمیدانم خشم چیست؟ چگونه نوشته میشود"؛ دلم میخواهد فریاد بزنم که: " آهاااااای! تویی که همچین ادعای دروغی میکنی. خشم در تو بیشتر است تا کسی که سر هر چیزی هوار میزند. فقط تو داری انکارش میکنی. خشم در وجود همه ما قرار دارد تا در زمان لازم از آن برای دفاع از حد و مرزهایمان به روش انسانی و اخلاقی استفاده کنیم. و قدرت دس آن کسی است که میداند که خشمگین است اما انسانیت طرف مقابل را هم زیرپا نمیگذارد و فقط حدود خودش را حفظ میکند".
احساس خشم، ترس، غم و... همگی جزو حسهایمان هستند. اگر آزادشان کنیم در خدمتمان خواهند بود. وای به روزی که انکارشان کنیم و ندیده بگیریمشان. بلای جانی میشوند که نه درمان دارویی جواب بدهد و نه قرص و گریه و...
و عرفان در همین لحظه به تو جرات میدهد که با حس خشم خودت روبرو شوی. زخمهایی که از نخواستنش بر دلت نشسته را ببینی و درمانشان کنی. خشمت را بپذیری و درسش را بیاموزی. و دقیقا همانجاست که تو در دانشگاهِ این دنیا، یک ستاره میگیری و میتوانی کتاب بعدی زندگیت را بخوانی.
بدن شما، دوستتان دارد. شما هم او را دوست بدارید
ارادتمند شما
سروناز😊