ویرگول
ورودثبت نام
نِیْ قِلْیونْ
نِیْ قِلْیونْ
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دست نوشتنم قطعه، چشمم که کور نیست!

یهو قصد نوشتنم زد بالا و گفتم یه چیزی بنویسم و کجا بهتر ازویرگول!؟

البته می‌دونم که خیلی خوب نمی‌نویسم و شاید هم افتضاح! و هنوز اول اول اول(یه خرمن اول) اولشم وشما هم ببخشید دیگه!

حکایتِ به حرص ار شربتی خوردم و اینا...

میگن برای خوب نوشتن باید خواننده خوبی بود و برای خوب خواندن هم بیننده و شنونده ی خوب...

اما دم اونایی گرم که نمیبینن و نمیشنون ولی میتونن بخونن و بنویسن...

و شکر به خاطر دو چشم دیدن و دو گوش شنیدن

سوای از این حرف ها میخواستم شعر زیبای یکی از شاعر های جوان و خوش ذوق رو اینجا بنویسم و اول از همه خودم بخونم و لذت ببرم...

اولشو خودم بداهه میگم همینجوری الکی !

ولی بعدش شعر خانم" فاطمه دوگوهرانی" رو می‌نویسم

بخونید لطفا!




شب تجرید من و روز تسبیح تو در میان آمد،

عمر من!

به تجرید فاصله ها دیدم که تو در بین کهکشان ها نتوانی یافت

به تسبیح معجزه ها دیدی که من در افسانه ها نتوانم یافت

تجریدم را با تسبیحت پر کن، زندگی ام...


خوب حالا شعری که خوندم و دوست دارم شما هم بخونید :

سال هزار و نهصد و هیچ اولین نفر

در لحظه‌ی خلافتِ انسان کشیدمش

یک مردمک به روی همان سیبِ آخرین

قبل ورودِ اولِ شیطان کشیدمش

از دست من رها شد و افتاد بر زمین

آن طرحِ اولیه که با جان کشیدمش

غِل خورد و رفت وارد قصری بزرگ شد

آن جا که روی تخت سلیمان کشیدمش

موری تمامِ طرح مرا خورد و چشمِ تو

بر روی ذره های پریشان کشیدمش

آن ذره ها روانه‌ی عصری دگر شد و

این بار چهره‌ی تو، نه آسان، کشیدمش

در عصرِمعجزاتِ دروغینِ سامری

طرحِ تو با نهایتِ ایمان کشیدمش

موسی به خشم آمده چون فکر می‌کند

قطعا بُتی که ساکت و پنهان کشیدمش

عکسِ تو را به دامنِ دریا فکند و بعد

از غصه مُردمو غرقه و گریان کشیدمش

جسمم به خشکیِ گرم و فروزان رسید و بعد

بر روی ساحل تازه مسلمان کشیدمش

آن نسخه دستِ خالق ِ هر بیت مثنوی است

حالا، زمان ِ چرخش مستان کشیدمش

در موزه ای نگاره‌ی تو یافت می‌شود

کامل نبود هر چه که در آن کشیدمش

من ناگهان به قامت یک باستان شناس

نقش تو بر کتیبه‌ی ایران کشیدمش

سال هزار و نهصد و هشتاد و یک بعد

در کافه های خسته‌ی‌ تهران کشیدمش

صد هزار مرگ و تولد مرا نکشت

جز رنج تو که در همه دوران کشیدمش

معشوق جان من به کدامین کرانه است

آنکس که لحظه‌ی خلقت انسان کشیدمش...

"فاطمه دوگوهرانی"
شعرفاطمه دوگوهرانیتسبیح
روزگاری سرگردان بود! درگیر مالیخولیایی از جنس ماندگی در زندگیِ پر امید. اما امروز هرگاه ذره بین افکارش به سمت خودش می‌رود، این پسر می‌داند که امید را در پستوی روحش خواهد یافت...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید