دلم در سینه میسوزد به سانِ اولین دیدار
که از برق دو چشمانت شنیدم آنهمه اسرار
شبی با ماه میگفتم حدیث چشم یارم را
ز تیر رشک او آخر ز پا افتاد این گفتار
جهانم تحفهای کوچک برای برق چشمانت
که اقیانوس بیهمتا چه حاجت بُد به یک جوبار
بیا ای نرگس چشمت امید باغ دنیایم
مداوا کن به آغوشت تنی خسته، دلی بیمار
از آن روزی که دل تنها به تیغ هجر دست آلود
غمی در جانِ بیجانم، کند رخنه و حالم زار
تمام عمر اسرارم نهان در دل زند زخمی
ولیکن نوبت دیگر به یک بوسه کنم اقرار
سیهپوشم تمام عمر از هجران ناگاهت
و دایم منتظر مانم که برگردی دمی ای یار
(شقایق نیاپور)