من میخواهم به هفتخوان تابآوری رهبران سازمانها بپردازم. ما خیلی وقتها زمانی که راجع به تابآوری سازمان صحبت میکنیم به خیلی عوامل و پارامترها میپردازیم، ما اکثر وقتها فراموش میکنیم رهبران سازمانها و مدیران ارشد کسب و کارها علیرغم اینکه افرادی هستند که در رسانه تصویری برجسته دارند، خیلی جاها آنها مخاطب گفتگوها هستند یا تریبون های متعددی در دسترس دارند، ولی مستقل از مسائل و موفقیتهای سازمانی، به موازات باید با مسائلی شخصا دست و پنجه نرم کنند. ما کمتر به مسائل و مشکلات و عارضههایی میپردازیم که این افراد باید به تنهایی و بهعنوان یک جزء اساسی و کلیدی با خود حمل کنند که سازمان بتواند تابآور باشد. زمانی که ما راجع به رهبران سازمانها صحبت میکنیم، بیشتر راجع به افسانههای رهبری سازمان صحبت میکنیم، یادمان میافتد که این رهبران احتمالاً کلمات گهربار و قصاری دارند که خیلی جاها میشود از آنها استفاده کرد و آنها را فهرست کرد و فراموش میکنیم که این رهبران هم انسانهای معمولی هستند مثل همه ماها که در سازمانی کوچک یا بزرگ کار میکنیم. فراموش میکنیم که این آدمها خیلی وقتها مخاطبانی ندارند، همدردهایی ندارند، کسانی را ندارند که بتوانند درباره آن موضوعات با آنها گفتگو کنند و مسائل خود را به اشتراک بگذارند و خیلی از مسائلی که در باب تابآوری سازمان است عملاً باید در درون این افراد حل و فصل شود. من سعی میکنم در هفت گام خیلی خلاصه درباره این هفت خوان که رهبران سازمانها در تابآوری با آن مواجه هستند، نکاتی خدمت شما بگویم و به کوره رهبرپزی سازمانها اشاره کنم.
اولین خوان را من خوان هیئت مدیره میگویم. مدیریت کلان سازمان، چه بسا رهبران سازمانها برای اینکه برنامهای را پیش ببرند و از تفکر خود دفاع و یا شکستی را توجیه کنند، به جلسات هیئت مدیره میروند و خیلی خیلی بیرحمانه شلاق میخورند. در جلسات هیئت مدیره باید مسئولیتهایی را قبول کنند و اموری را بپذیرند که قرار بوده این مسئولیت را بپذیرند تا سازمان آنها پیش برود، اما چند نفر از شما تا حالا شاهد گریههای پنهانی مدیران ارشد سازمانها بودهاید؟ چند نفر از شما تا به حال این تجربه را داشتهاید که ببینید یک آدمی بعد از اینکه از یک جلسه سهمگین هیئت مدیره خارج شده، دنبال یک پناه و نقطهای و خلوتی است که بتواند این مسائل را دوباره در درون خود حل کند و دوباره به سازمان خود برگردد و روز از نو و روزی از نو؟
خوان بعدی، خوان سهامدار است. سهامداری که با هزار امید و آرزو سرمایه و مهمترین دارایی خود را در یک شرکتی قرار داده و امید دارد که حداقل عایدی که از آن برمیدارد حداقل متناسب با تورم جاری جامعه باشد. اما امروزه ما میبینیم که شرکتهای ما اصولاً اگر شرکتهای رشدی هستند که قاعدتاً در کوتاه مدت به تقسیم سود نمیرسند و اگر شرکتهای بزرگ هستند، برای گذران امور خود و برای اینکه بتوانند نقدینگی خود را تامین کنند، آنطور که باید و شاید اصلاً امکان پاسخگویی به سهامدار را ندارند. ممکن است ارزش شرکت بیشتر شود، ولی لزوماً این توام با پرداخت سود نقدی به سهامدار نیست، اینجاست که خوان وحشتناک سهامدار خود را نشان میدهد. جلساتی که بهصورت رسمی در آنها شرکت میکنید، مثلاً مجمع عمومی و مورد مخاطب سهامدار قرار میگیرید و باید پاسخگوی همه زیر و زبرهای ماجراها باشید و یا در جلساتی که جدا جدا و منتهایی که گذاشته میشود که ما به امید و به خاطر تو و با ایدههای تو پای این قضیه ایستادهایم و تو ما را ناامید کردهای. این هم یک بار سهمگین دیگری است که خیلی وقتها رهبران سازمانها به تنهایی با خود حمل میکنند.
کسبوکارهای جدید و هر کسبوکاری که به تازگی میخواهد وارد عرصه شود و محصولی ارائه کند، یک خوان دیگر دارد، من میگویم خوان شرکتهای رقیب. رقابت موجب رشد است، رقابت باعث بزرگ شدن و تعالی میشود باعث بهبود خدمت و محصول میشود. در اصل خوب بودن رقابت قاعدتاً هیچ چالشی نیست، ولی ما تجاربی داریم که وقتی شما تازه میخواهید بهعنوان یک تازه وارد وارد بازار شوید، شخصیت و هویت و برند شما به دست رقبا پایمال میشود. مورد تمسخر واقع میشوید، شما را به رسمیت نمیشناسند، حاضر نیستند با شما دور یک میز بنشینند، حاضر نیستند اصلاً بپذیرند که قرار است بازیگر جدیدی هم در عرصه وارد شود و خدمت یا محصول خود را ارائه کند. لحظاتی که این دست رد به سینه شما زده میشود، رقبا شما را نادیده میگیرند و کاش فقط نادیده گرفته بشوید، نابود میشوید، هویت شما پیش همکاران شما به تمسخر گرفته میشود، لحظاتی است که باید آن را در درون خودتان هضم کنید، باید تاب بیاورید و از این خوان سوم رهبران سازمانی عبور کنید، از این کوره عبور کنید. چه بسا رهبرانی که از این کوره گذر نکردند و خاکستر شدند.
اما اگر از این خوان هم بگذرید، خوان چهارم خوان خانواده است. آنجایی که نمیتوانید تعامل با خانواده را خوب پیش ببرید و بین کار و زندگی تعادل برقرار کنید و معمولاً آن کسی که میسوزد و در خاموشی میسوزد، خانواده است و آن رهبر در پس این ماجرا باز میسوزد. کسانی که در واقعیت با این امر مواجه شدهاند میدانند که در دوران مسئولیت یک سازمان در حال رشد یا تغییرات جدی در فضای کسب و کار، ایجاد این تعادل محال است و باید نهایتا به یک زیست نوسانی دل بست و در پس دورهای فشار، توجه جدیتری را نثار خانواده کرد.
خوان بعدی، خوان مشتری است، از ارزشمندترین داراییهای سازمان، اما رهبرانی که پیش مشتری میروند و باید پاسخگوی درخواستهای بهجا و نابهجای او باشند و اگر شما یک بازیگر جدید باشید چه بسا باید باجهای سنگینی به مشتری بدهید که اصلاً خدمت و محصول شما را بپذیرد و تازه درگیر این موضوع میگوید که چطور باید این را در سمت بنگاه خود توجیه کنید.
خوان ششم، خوان مواجهه با همکاران است. همکارانی که انتظار دارند هر روز صبح شما شاد و پرانرژی به محل کار بروید و از آنها حمایت کنید و به آنها انگیزه بدهید، هرچند ممکن است شما در درون خود تهی و متزلزل باشید، نگران باشید و حق ندارید این نگرانیها را به همکاران خود منتقل کنید. بسیاری اوقات برای سامان دادن به صورت وارفتهی خود کمتر از یک دقیقه وقت دارید. فاصلهی اندک خروج از یک جلسه و ورود به جلسهی متصل بعدی.
و خوان آخر که از همه پیچیدهتر است، خوان بازار و اقتصاد و وضعیت پیچیده محیطی و خوان رگولاتور و هرآن چیزی است که از بیرون روی کسبوکار شما سوار میشود. خیلی وقتها نمیتوانید بگویید این بیزینسی که من امروز دارم راهبری میکنم قرار نبود این باشد، قرار نبود این بیزینس اینطور پشت سر هم با تورم 50 درصدی و خروج نیروهای انسانی و تزلزل رگولاتوری و وضعیت پیچیده اقتصادی کشور مواجه باشد. وقتی از این هفت خوان عبور بکنید دوباره به خوانهای اول برمیگردید و دوباره برمیگردید. اصولا برای موسسان و رهبران کسبوکارها به طور معمول، خروج از این چرخهی تکرارپذیر متصور نیست. گردونهای است که مداوم و با سرعت زیاد میچرخد و شما را در هر چرخش با ضربههای سهمگینتر و تجربههای پیچیدهتری مواجه میکند.
این را نگفتم که بخواهید با این افراد همدردی کنید، این را گفتم که بدانیم در پس هرآنچه که در کسبوکار میگذرد، در پس تابلوهای افتخارات و سوت و کف و هورا، افرادی هستند که باید در خلوت خود گریه کنند و مجدداً خود را بسازند، چون باور آنها این است که «راه اگر سخت و اگر تلخ ولی میدانم، آخرش لذت نابی است اگر صبر کنم».